icon
بایگانی آذر ۱۳۹۶ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است



ما کار کوچکی نکردیم

بالای نرده های لانه ی جاسوسی امریکا که بودیم

احساس کردیم فرشتگان هفت آسمان نگاهمان میکنند.

به خود گفتم 

ما که اینکار را کردیم

یا از روی نرده ها به آسمان چنگ میزنیم

یا با سر می رویم به قعر جهنم.

#شهید_محسن_وزوایی





پ ن:

این جمله را بیش از صدها بار خوانده ام

چه زمانی که ناخودآگاه به یادش می افتم چه زمانی که روی دیوار لانه آن را شمرده شمرده میخوانم

این جمله در همان زمان پنجره ای رو به جلو باز کرده که همین امروز چنگ زدگان به آسمان و با سر روندگان به قعر جهنم مشخص شدند

همیشه با خودم مرور میکنم

که امروزم حاصل تلاش های همین امروز است

اما اینکه فردا چه خواهم کرد حاصل تلاش های تمام عمر است.

پ ن:

تا به حال حرفی زده اید که فکر کنید در آینده به کار کسی بیاید؟

گاهی حرف ها ذخیره آخرتند

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۳
مسیح


رفته بودیم در دورافتاده ترین نقطه یک شهرستان در شمال کشور

بالای کوه های صعب العبور، بعد از کلی پیاده روی که گاهی چهارپاهم از رفتن آن عاجز بود

در چندین سانت گل و شل

به روستا که رسیدیم

به خانه ای سر زدیم

پیر زن از خانه بیرون آمد و بعد از دیدن قیافه ما و رد و بدل شدن چند جمله گفت:

شما از طرف رهبر اومدید؟؟ خوش اومدید، خدا خیرتون بده

این صحبت کم کم صحبت غالب ده شد

ما هیچ صحبتی نکرده بودیم فقط چند جمله احوال پرسی، مردم ده چهره های ما را که دیده بود اینطور حکم دادند

بعد ما کلی دلیل و برهان آوردیم که ما خودمان خودجوش آمدیم و آمدنمان ربطی به ایشان ندارد. این توضیحات را هم برای ایمنی برخی از اقدامات دادیم.

با دهیار که صحبت می کردیم میگفت:

این منطقه که هیچ! شهر هم هیچ! کلا تو این محدوده استاندار هم به مردم سر نمیزنه، چه برسه به رییس جمهور یا وزیر یا معاون!







پ ن:

پیرزن نگفت رییس جمهور یا فلان وزیر یا معاون و ... گفت رهبر

گفت رهبر چون آمدن او را بیشتر متصور بود تا فلان مسئول دوهزاری منصوب شده.

پ ن:

چرا با توجه به الگوی موفق زندگی رهبری و محبوبیت و مقبولیت به دست آمده از آن

مسئولین این خط را دنبال نمیکنند؟

دلیل را میتوان در تعریف منشا قدرت برای آن ها دانست

کسی که منشا قدرت را خدا میداند پس بنده خدا را گرامی میدارد

و کسانی که منشا قدرت را میز میدانند پس میز را گرامی میدارند

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۰۱:۴۱
مسیح

+دوست داری بجنگی؟

_اره من میخوام که بجنگم

+نه تو مرد جنگ نیستی

_از کجا میگی؟

+فکر میکنی اگه تو میدون جنگ یه نفر رو بزنی، بعدش حالت چجوری میشه؟

_تو وقتی به یه دشمن شلیک میکنی حالت چجوری میشه؟

+به کسی که بهش شلیک کردم فکر میکنم و شب خوابم نمیبره

به زنش فکر میکنم به بچش که اصلا داشته یا نه، به فرصت زندگیش فکر میکنم به اینکه میشد بدون شلیک تمومش کنم؟ میشد یه فرصت دیگه داشته باشه؟ خبرش رو چطور به خانوادش میدن؟ حال خانوادش چطور میشه؟ و هزار تا فکر دیگه

_نباید به این چیزا فکر کنی! مشکلت

همینه! اون دشمن!

+همه دشمنا آدمن، این جنگه، بازی کامپیوتری نیست...


#دیالوگ

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۰۰:۳۵
مسیح


(از جیپ پیاده می شوند در امتداد اروند قدم‌میزنند تا به نیروها برسند)

+این پسره کیه جواد، چرا اینجا سنگر زده؟

_رضا رو میگی؟ رضا کاپیتان تایتانیک چطور نمیشناسیش؟

+گرفتی ما رو؟

(هر دو به سنگر رضا نزدیک میشوند)

_سلام کاپتان رضا،چطوری؟

@سلااام آقا جواد دیر اومدی! منتظرت بودم!

_شرمنده کاپیتان توی خط کارم طول کشید، معطل شدم، حال تایتانیک چطوره؟

@خوب خووب، امروز دیواره غربیش رو تمیز کردم، ولی هنوز تموم نشده کار داره خیلی

(رضا سرش را جلو‌ می آورد و باسر بچه ها را نشان می دهد و با لبخند)

_ببینم خدمه کشتی کمک میکنند یا نه؟

@بله آقا جواد امروز کمکم کردن تا زنجیر لنگرارو محکم کنیم

_اگر کمکاری کردن چیکار میکنی؟

@کلاغ پر، سینه خیز، پا مرغی!

_به این میگن کاپیتان

@اقا جواد، تسمه گرفتی؟

_آخخخ تسمه تسمه..یادم رفت کاپیتان ببخشید.. بدون تسمه کار راه نمیفته؟

@نه آقا جواد موتورش بدون تسمه کار نمیکنه!

_حتما باشه بزار تو دفتر بنویسم...

(جواد با رضا خداحافظی میکند و رضا داخل سنگر برمیگردد، محسن از رفتار جواد متعجب شده)

+جواد حالت خوبه؟

_چطور؟

+کاپتان؟ تایتانیک؟ تسمه موتور کشتی؟؟

_آآ کاپتان رضا رو میگی؟ کاپتان کارش حرف نداره!

+جواد دارم جدی صحبت میکنم، تو یه خط مهم دستته این کارا چه معنی میده؟ مهد کودک باز کردی؟ این همه امکانات دادی برای یه نفتکش غرق شده سنگر بزنه؟؟

_روز اولی که اومدم و منطقه رو دست گرفتم، همه اینجا رو خالی کرده بودن، فقط یه نفر مونده بود با یه قایق ماهیگیری، ناخدا عباس بلد آب اروند بود، با کمکش بچه‌هارو روی اروند حرکت میدادیم تا عمل کنن، آب رو مثل کف دست می شناخت مخصوصا شبها.

یه شب تو عملیات شناسایی قایق و ناخدا و بچه ها خوراک مین دریا شدن. هیچ کس برنگشت.

رضا اون شب تا صبح همینجایی که دیدی به اروند خیره شده بود و نه پلک میزد نه حرف.

رفتم پیشش بهش گفتم بعد عباس پدرت تو ناخدای مایی، اینم‌کشتی توعه

از اون موقع تا به حال این سنگر دفتر کار رضاست و این نفتکش به گل نشسته هم کشتیش.

قرار یک روز سرپاش کنه تا دیگه مجبور نباشیم تو قایقای کوچیک این ور و اونور بریم.

+تو به همه چیزایی که گفتی باور داری؟!

_ما همه خدمه کشتی رضاییم محسن، جنگ همش گلوله منو و خشاب تو نیست، جنگ اصلی برای ما رضاست، جای خالی ناخدا عباس، پدر رضا..

(جواد همینطور که دور میشود، برمیگردد و به رضا سلام نظامی میگذارد، رضا هم‌ با شدت تمام جواب اورا میدهد)






پ ن:

عکس، اثر استاد بهرام محمدی فرد

صفحه ایشون یک پل برای پرتاب شدن توی تاریخ

عذرخواهی از ایشون که با این متن ارزش عکس رو کم میکنم.

@bahram.mohammadifard

در اینستا 

پ ن:

با توجه به کامنت های پست قبل، معلوم شد فیلم‌ها رو صرفا جهت آرشیو در وبلاگ به اشتراک میذارم

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۶ ، ۲۳:۲۷
مسیح
از فیلم ها و انیمیشن هایی تا به حال معرفی کردم
چیزی رو دیدید تا به الان؟
مفید و قابل استفاده بوده؟
آخرش حس نکردید که انتخاب بدی بوده و وقتتون تلف شده؟
۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۶ ، ۰۱:۱۱
مسیح

+توی بیلیارد بعضیا فقط هدفشون اینکه توپ رو‌بندازن تو سبد، اما حرفه ای ها به جایگاه توپ بعد از ضربه هم فکر میکنن تا بتونن میز رو خالی کنن

_که چی؟

+داستان مسلمونی بعضی از ماها هم همینه
بعضیا دنبال انجام دادن کار خوبن انجام که میدن فکر میکنن همه چیز تموم شد
بعضیا هم کار خوب رو جوری انجام میدن که بعدش یه کار دیگه انجام بدن و بعدش یه کار دیگه تا کار رو تموم کنن

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۰۰:۵۱
مسیح

+پدر

_بله؟

+چرا فلسطینی ها چندین سال همه با هم نمیجنگن برای آزادی کشورشون؟

_بابا جان آدمیزاد زود عادت میکنه، حتی به ظلم

+مگه میشه؟

_اره بابا، اولش میگی فردا بهتر میشه، بعد فردات رو نسبت به دیروز میسنجی و میگی خدا رو شکر، بعد ماه قبل رو با ماه بعد، سال قبل رو با سال بعد، بعد چند سال به بچت میگی، شما یادتون نمیاد قبلنا خیلی سخت تر بود، الان خوب شده




پ ن:

عمر گفتگوهای صلح داره از عمر پیرمردهای فلسطینی بیشتر میشه

پ ن:

استراتژی این مقاومت باید عوض بشه.

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۲
مسیح



بعد از مدت ها انتظار امروز بلاخره دیدم

فیلم که تمام شد گریه کردم

نه به خاطر فیلم که البته آن هم‌ می توانست دلیل موجهی باشد

بلکه به خاطر یک غربت بزرگ 

به خاطر یک مقایسه درد آور

کشوری که از فرارش

حماسه می سازد

و کشوری که از حماسه اش

فرار میکند.

گریه کردم به خاطر غربت حماسه ها

و اسارت قهرمان ها

گریه کردم

و امید بستم به روزی که شاید روی پرده نقره ای بگریانم

برای حماسه ها

و یا دست کم

بگریم به پای تصویرگری های بزرگ

و اینکه برای خودمان اشک غرور بریزم

نه به پای داستان دیگران

به نیت خودمان






پ ن:

عکس، نمایی از فیلم «دانکرک» ساخته ی مرد خوب سینما، کریستوفر نولان

پ ن:

برای دیدنش حتما وقت بگذارید

پ ن:

حماسه خون است

و سینما رگ

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۰۰:۴۷
مسیح


(در یک پارک، روی یک نیمکت دو نفره)

+چرا آدما پاییز زیاد عاشق میشن؟

_چون هوا سرده

+چه ربطی داره؟

_ربطش به اینکه آدما دنبال چیزی میگردن که گرمشون کنه

+مگه عشق بخاریه؟

_اگر بگیره گرم‌تر از بخاریه

+جوابت قانع کننده نیست

_اون موقعی که ساعت ها روی همین نیمکت زیر نم نم برف میشستیم که خیلی قانع کننده بود

+آآه...عه..یادته!

_الان قانع شدی؟

+نه، قانع نشدم متقاعد شدم!

(مردی از دور نزدیک میشود و خودش را به نیمکت میرساند)

@ببخشید

+(صدایش را نمیشنود)

@ببخشید جناب

+(کمی جا میخورد و بعد سرش را برمیگرداند)

@میتونم اینجا کنار شما بشینم؟

+(سرش را به سمت جای خالی برمیگرداند، کمی مکث میکند) بله‌بله بفرمایید

@ممنونم

(مرد مینشیند و بعد گوشی را از جیبش در می آورد و شروع به بالا پایین کردن در فضای مجازی میکند)

@معلوم نیست ملت چرا تو پاییز همه عاشق میشن؟

+(لبخندی میزند و سرش را برمیگرداند به روبرو) چون هوا سرده...



پ ن:

#پاییز

#سرما

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۰۱:۰۲
مسیح

گاهی فکر میکنم مثل من

مثل اون ماشین زوار در رفته ای که وسط یک مسابقه افتاده و باید خودش رو به خط پایان برسونه

حق انصراف نداره و باید از خط رد بشه

هر یک متر که جلو میره یه تیکه ازش میفته و جا میمونه ولی باید ازش رد بشه و بره

در آخر از خط رد میشه ولی معلوم نیست دقیقا چه چیزی ازش باقی میمونه

مدام به عقب نگاه میکنه و حسرت یک متر پیشش رو میخوره

مسیری که حالا پره از تیکه هایی که ازش جدا شده و دیگه باهاش نیست




پ ن:

خودتون رو وارد مسابقه ای که اهلش نیستید نکنید

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۰۰:۳۴
مسیح