icon
آقا مرتضی :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آقا مرتضی» ثبت شده است


حزب الله جماعتی است که چشمش به هیچ کس جز خدا نیست
و پشتش به هیچ چیز جز ایمانش گرم نیست
از در بیرونش کنی از پنجره می آید و اگر از پنجره برانیش از پشت بام وارد میشود
سیال است اما رنگ و طرح هیچ ظرفی را نمیگرید
فداکار است و قدر نعمت میشناسد
مشکلات را میبیند اما غر نمیزند
دلسوز است و درد را میفهمد
حزب الله جمع است و راه روی را در فرد نمی داند
حزبالله میداند یدالله مع الجماعه




پ ن: رهبر انقلاب خطاب به جوانانی که فعالیت های خودجوش فرهنگی در سراسر کشور را آغاز کردند، فرمودند این ها هر چه می توانند کار را به طور جدی ادامه دهند. گسترش کار فرهنگی نقش مهمی دارد و علاوه بر این ها مراجع فرهنگی ( علما، اساتید؛ روشنفکران انقلابی، هنرمندان متعهد) باید نگاه متعهدانه خود به ماجرای فرهنگ داشته باشند. باید نقاط منفی و مثبت فرهنگی کشور را به رخ ما مسئولان بکشند و این همان عزم ملی و جهادی است.
پ ن:
حزب الله اهل اطاعت است و قدر نعمت میشناسد, فداکار است و از مرگ نمی هراسد
سید مرتضی آوینی/روایت فتح

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۴۰
مسیح


اینجا تهرآن

قرن بیست یکم

کدخدا زور میزند همه را به چوب پست مدرنیست و آنارشیست براند

اما ما

هنوز چشممان به ناخداست

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۹
مسیح

به بعضی ها باید گفت:

کمی لبخند بزنید آقا! لطفا!

بعد طرف بگوید:

برای چی؟؟

بعد شما در کمال خونسردی بگویید:

در سیر تحوالات آخر زمان که

سید حسن خط نشان میکشد

مصر و لیبی و تونس ملتهب است

سوریه را فتنه سراسری گرفته

عراق دارد گذر جنگ تحمیلیش را رد میگند

لبنان تا بیخ گوش اسراییل رسیده

الحوثی ها یمن را به دست گرفته اند

عربستان دارد از هم میپاچد

اسراییل از هر روز مهجور تر شده

آمریکا در بحران های اجتماعی سیاسی اقتصادی دست و پا میزند

فرانسه و اروپا یکپارچه توهین و تهدید نسبت به اسلام شده


شما در کمال آرامش و لبخند 

به نمایندگی از ام القرای جهان اسلام

پشت میز مذاکره با شقی ترینهای زمان

نقشی ماندگار دارید ایفا میکنید

نقشی که آیندگان اهل مطالعه پژوهش ،قطعا خواهنند فهمید

پس لبخند بزنید تا در عکس خوب بیفتید آقا

این عکس تابلوی آخر الزمان است

شما این امتیاز را دارید

که در تابلوی شبیه خوانی آینده ها

شمر خوان باشید

پس لبخند بزنید آقا

لبخند!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۱۱
مسیح



بعد از آنکه قلم به حکم سرنوشت از دستت افتاد
هیچ کس نتونست قلم را بردارد
هیچ کس نتوانست تو شود
خیلی تلاش کردیم
نشد
بیخود نبود بچه های روایت فتح به این نتیجه رسیدند که عکست را از اتاق تدوین بردارند
هیچ کس نمی توانست مثل تو شود و این مایع عذاب بود

روز قلم فقط به خودت مبارک
دیگر ما را جودی ورودی فکه نگه ندار
ماهم دل داریم


فتح المبین
92

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۳ ، ۰۰:۳۸
مسیح







مردان ده بر آب روان حجله ساختند .. دست زنان ده همه غرق حنا شده!





بهشت

اردیبهشت 93




پ ن:

که بر آب نقش زده!

بر آبیم!

پ ن 2:

اینستا

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۲۵
مسیح



مستند که تمام میشد هر چه در تیتراژ چشم میگرداندی خبر و اثری از نامش نبود، نه نام خودش، نه نام مستعار!

.

دست نوشته و کتاب و دفتر شعر زیاد داشت.

امام را که دید منقل آورد وسط حیات خانه، آتشی به پا کرد و دسته دسته سوزاند.

گفت دیگر نمی خواهم حدیث نفس بگویم.

.

جایی رفته بود، شیرینی تعارف کردند.

یکی برداشت و بعد اجازه گرفت تا یک شیرینی دیگر هم بردارد.دوستان متعجب شدند، بعد شیرینی ها در جیبش گذاشت و گفت میبرم خانه با خانواده بخورم

.

پاکت پاکت سیگار میکشید! شاید 3 پاکت در روز.

روی میز تدوین یک جاسیگاری بود، که همیشه پر بود، اگر هم نبود روی میز خاموش میکرد. جای سیگارها روی میز مانده بود.

یک روز دیگر نکشید،پرسیدیم گفت:

داشتم به این فکر میکردم که عالم در محضر امام زمانه و کارنامه ما به دستش میرسه! شرم کردم از این کار.

دیگر تا آخر عمر سیگار نکشید.

.

سال 72 اولین کاروان رسمی راهیان عازم منطقه شده بود و گفته بودند بیاید مستند بسازد.

آمد ولی میانه راه دیدند ماشین تیم دارد برمیگردد، گفتند کجا میروی؟ گفت:

حاضر نیستم چند دقیقه دیگر هم آنجا بمانم.

بعد ها فهمیدیم در اروندکنار بچه ها با هم آب بازی کرده بودند و او ناراحت شده بود. گفته بود:

این ها چه میفهمند اروند یعنی چه؟ اروند سجده گاه عاشقانه!

.

جشنواره فجر بود، میخواستند او را اذیت کنند. بد خواه زیاد داشت.

نیم ساعت قبل از مراسم گفتن تو مجریی!

وقتی هول میشد و میخواست تند حرف یزند زبانش میگرفت، آن ها هم فهمیده بودند و میخواستند آبرویش را ببرند.

وقتی میرفت بالا دوستانش میگفتند که دیگر کارش تمام است.

رفت بالا برنامه را اجرا کرد و حتی یک تپق هم نزد!

بعد مراسم از او پرسیدند: چی شده؟

گفت:

به مادر فاطمه زهرا گفتم میخواهند آبروی پسرت را ببرند! نگذار که ببرند!

.

باهم دعوا کردیم حسابی! حق با او بود اما من کوتاه نمی آمدم!

شب بعد از دعوا خانمی به خوابم آمد با لحن شدیدی گفت:

چرا با پسر ما اینطور رفتار کردی؟؟

فردایش آمدم داستان را برایش گفتم و با خنده گفت:

برای  ما پارتی بازی شده رفیق!!




پ ن 1:

و هزاران هزار پرده دیگر از یک زندگی!

پ ن 2:

شرمگینم از آن کوتاه لحظاتی که میخواستم خودم را با تو مقایشه کنم!

پ ن 3:

امروز معراج جای شما خالی!

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۳۵
مسیح