icon
کربلا :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است

.

با رشید از محل اقامتمان در نجف راهی حرم شدیم

مسیر نسبتا دوری داشت و باید اول از کنار وادی السلام رد میشدی و بعد هم از میان بازار مسیر را تا حرم دنبال میکردی

هم من و هم رشید اولین بارمان بود در عمرمان که میخواستیم ایوان طلا را ببینیم

اطراف حرم پر بود از زائر ،همهمه و شلوغی به قدر کفایت و نم باران هم مزید بر علت

کفشداری ها جا برای پذیرش کفش جدید نداشتند و عمده زائران هم بیخیال گم شدن یا پیدا نشدن کفششان,کفش را گوشه ای ول میکردند و درحالی که عمق نگاهشان فقط ضریح را میدید دل به صف های عریض و طویل بازرسی بدنی میدادند

من و رشید اما در به در دنبال گوشه ای برای اختفای کفشمان بودیم و با دقت داشتیم تمام احتمالات موجود را برای مکان انتخابیمان در نظر میگرفتیم

به صف طولانی که رسیدیم رشید گفت برویم از در دیگر وارد شویم 

من گفتم:

ببین اگر قراره اولین بار اقا رو ببینیم بزار چشم تو چشم باشیم

رشید هم قبول کرد اما فشار صف ها به قدری بود که اگر حواست را جمع نمیکردی قفسه سینت را زیر دست و پا جا میگذاشتی

هیکل های تنومند عراقی ها و سایر اعراب در برابر بدن های نحیف من و رشید که حالا سفت هم را گرفته بودیم تا سیل جمعیت ما را از هم جدا نکند

تا نزدیکی های درب بازرسی ذکر همه همین بود,کسی در میان جمعیت فریاد میزد:

صلی علی محمد و آل و محمد

و باقی مردم بانگ صلوات برمیداشتند

نزدیکی های گیت اما ذکر فرق کرد...

تمام مردم به خصوص زائران حرفه ای تر دستشان را بالا گرفتند و شروع کردند به ذکر:

حیدر حیدر حیدر حیدر

نا خود آگاه مردم دو گروه شده بودند عده ای نفس میگرفتند و عده ای فریاد میزدند و بعد جایشان عوض میشد

بغض تمام وجودم را گرفته بود

به حدی به خاطر بودن در این فضا منقلب شده بودم که راه رفتنم دست خودم نبود و اصلا حواسم نبود که چند مدتی است که دیگر رشید با من نیست 

این فریاد ها یک پیام تاریخی بود

این هزاران هنجره حیدری را فریاد میزدند که روزی در همین حوالی به تعداد انگشتان یک دست یاری کننده نداشت

مردم با سری پایین و شرمگین حیدر را صدا میزدند

نزدیکی های رسیدن به صحن باز ذکر عوض شد:

لبیک یا حیدر لبیک یا حیدر..

بغضم به اشک میل پیدا کرد

سرم پایین بود که ناگهان چشمانم با روشنایی محیط بیرون تحریک شد

چشم که باز کردم 

من بودن و ایوان طلا

تا ضریح را با جمعیت رفتم...

نجف/اربعین93

ء

پ ن:

خیلی طولانی شد..

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۱۲
مسیح

از نجف که راه بیفتی تا کربلا

هزار خورده ای عمود است

یعنی حدود 90 کیلومتر مسیر

راه رفتنت چگونه است؟

تند راه میروی با قدم های کوچک؟

کند راه میروی با قدم های بلند؟

تند راه می روی ...

هر جوره که حساب کنی باز تا کربلا یک دریا قدم داری

هدرش نده

تقسیم بندی کن

اصلا به عنوان وسایل سفرت امشب بنشین یک لیست اسم در بیاور

اول را بگذار محض آرامش دل صاحب الزمان بعد نیت کن ده قدم برو

دومش را بگذار به نیت روح الله بعد نیت کن ده قدم برو

سومش را بگذار به نیتت رهبرت بعد ..

بعد پدر و مادرت

بعد....

آن آخری ها هم اگر یادت بود و به ذهنت ماند

چند قدمت هم مال من

اصلا فکر کن من غریبه

گبر

کافر

تو بزرگی کن و چند قدمت را به من بده

شاید ندانی

اما لذت و قدر راه رفتن را یک فلج از دوپا بهتر میداند

امسال برای اربعین فلجم

چند قدمت برای من!

ء

ء

ء

ء

پ ن:

شاید زکات اربعینت هم این قدم هاست که نذر میکنی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۱:۲۸
مسیح


می دانی

این روزها این نقش و نگار مهر پاسگاه مرزی مهران در پاسپورتم دهن کجی میکند!

هیچ وقت آن شبی که از سد هزاران نفر آدم خودم را به زور رد میکردم تا بروم مهر ورود را بگیرم فکر نمیکردم که روزی نگاه به پاسپورت بعد از سفر بشود سوهان روح.

سوهان روحی که دایم در این ایام به تو میگوید عده ای الان در راه حرم حبیب پابه رهنه عازمند و تو گیر کردی بر زمین.



جواد مقدم:

خودم اینجا

دلم اونجا

پس چرا تو نمیکنی امضا

مردم از بس که عمریه آقا

از حرم خوندم باز که جاموندم!!



پ ن: باز که جاموندم آقا!!!

پ ن 2:

راجعون

منتظرون

عرفه!

کی مارا فرامیخوانی امسال؟


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۵
مسیح



دل که تنگ بود

یا گرفته بود

یا اگر بیش از حد بی قراری کرد

بیگرش

بسته بندیش کن

با احتیاط داخل جعبه بگذار

رویش بنویس (شکستنی)

چنتا تمبر گران رویش بچسبان

بعد تحویل پست بده

.

بگذار دلت ترانزیت شود به یک نقطه دوست داشتنی!

شاید آنجا گره از کارش باز شود

یا کسی باشد که برایش محرمی باشد

خدا را چه دیدی

شاید رفت کربلا

شاید رفت مکه

شاید رفت بقیع

شاید رفت شام

شاید رفت مشهد

شاید شلمچه

شاید فکه

شاید...

اصلا بگذار برود هرجا که دل هوایش همانجوری بود.

بگذار برود کمی هوا بخورد!



اسفند 92

قاب پنجره قطار به مقصد دو کوهه



پ ن:

دلم عجیب هوای جنوب کرده! ولی انگار میل یار به ما نمی کشد!

پ ن 2:

خود کشی را دوست دارم، مخصوصا در هوای این روزهای تهران. هوایش خودکشی میطلبد.



۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۰
مسیح


ماموریت با موفقیت انجام شد.

کربلایی شدیم.







پ ن 1: خیلی از دوستان مجازی که التماس دعا داشتند یا نداشتند یاد شدند.

پ ن 2: با اندرزنامه در مسیر قسمت هم سفر شدن را داشتیم، چقدر پیر شدی سید :)

پ ن 3: ان شا الله سال بعد قسمت همه دوستان.

پ ن 4: به زودی در این قسمت چند داستانک حسینی پرداخت می شود.

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۲ ، ۱۹:۲۸
مسیح