icon
بایگانی مرداد ۱۳۹۴ :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است




آقایون فرمانده دل بدید دیگه
یه عکسها
برادر همت دقت کن برادر

_
من حواسم هست هادی منو میخندونه

برادر خرازی دل بده حواست کجاست؟

_
احمد متوسلیانم تو عکس بود خوب بودا, صبر میکردیم یکم

ایشالا عکس بعدی

برادر رشید بیا تو کادر اقا جان

_
باشه باشه

برادرا اون پایین دل بدید بعدا میشه بحث کرد

_
باشه آقا شما عکستو بگیر

جونم حاج احمد کاظمی با این لبخند بقیه هم مثل شما دل داده بودن الان عکسو گرفته بودیم

_
عزیزی اینا جنبه ندارن بگیر شما (خنده)

بردار باقری لبخند بزن آقا عکسه ها..

_
اقا بگیر عکستو کار داریم عملیات رو زمینه

(مهدی باکری)
_
آقا برای تلوزیون یا رادیو؟! (خنده جمع)

شما امر کن حاج مهدی

_
میذاشتیم حمیدم میومد تو راه بود...

میگریم بازم حاجی میگیرم

آقا گرفتما, برادر محسن, برادر صفوی و... یک
دو
سه
چلیک....

 




پ ن:
در عکس یک کهکشان را میتوانید به وضوح ببینید...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۸
مسیح
توی یکی از پست های کمپینشان نوشته بودند:
حجاب محدودیت نیست مصونیت است

من حالا چند وقتی است من به این فکر میکنم که مگر میشود حجاب محدودیت نباشد؟
فرد با حجاب خودش را محدود میکند به حدود خدا
مرد و زن هم ندارد
حجاب محدودیت بود
یاد می آید چندین سال پیش خواهرم مدرسه میرفت، برادرم پا گرفته بود و من در کالسکه، عکس هایش هست
برادرم در بقل مادر،خواهرم چادر مادرم را میگرفت و دست مادر به کالسکه من بود
و مادر با دندان هایش چادرش را نگه میداشت
اسم این را چه میشد گذاشت؟

مادر به خاطر حفظ حدود الهی محدود شده بود.




پ ن:
با همین کلید واژه (محدودیت نیست،مصونیت است) حجاب را به نقطه امروزی رساندند.
مثلا:
چادری با تمام ایتم های جذاب
چادری که شما را برای انجام دادن هیچ کاری محدود نمیکند

پ ن:
شما با حجاب برای حضور در جامعه محدود میشوید.

پ ن:
شرح آیتم های جذاب را نمیدهم چون میترسم بحث شدیدی در بگیرد و اصل پست فراموش شود

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۴
مسیح

بعد خارج شدن از این کار تمام شدنش و به نمایش رسیدنش

میخواهم کمی برای کار جدید وقت بگذارم

از خیلی وقت پیش درگیر ایده و داستانی بودم برای جوان های شهید مدافع حرم

یک ایده که بتواند به مردم نشان دهد که خلق الله هنوز هم عده ای شبانه انگشت جوهری والدین را توی استامپ میزنند و دم صبح راهی شام و عراق میشوند

بعد هم زنگ میزنند که مادر حالمان خوب است غصه نخور

در همین راستا

از پیشنهادات و نظرات شما بزرگواران استفاده میکنیم




پ ن:

اگر بشود چند وقت میخواهم اختصاصی برای وبلاگ بنویسم، اگر شیطان لعین رجیم  بگذارد

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۱
مسیح

هفتادی های کشور همسایه دسته دسته در مسلخ کربلای عشق ارواحنا له فدا
میشوند
آن وقت ما پنجه کرده ایم در این خاک هیچ ندار
فرشته گیرنده ارواح عاشقان کربلا
کجایی در این همه سالهای درد...؟!

 



پ ن:
#سالهای_درد
 ...
پ ن:
حداقل بنویسند که:
دوست داشت برود
اما
نشد...

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۸
مسیح

گاهی وقت ها شرایطی توی زندگی ادم ها پیش میاد که شخص مجبور میشه خیلی چیزهایی رو که الان دوست داره محقق بشه رو موکول به زمان دیگه ای بکنه

که موکول کردن اونها به معنای از دست رفتن اوقات طلاییه

تصمیم گیری تو این مواقع اینقدر سخت میشه که کلا زندگی شما رو تحت تاثیر میذاره

و از همه بدتر حس بدی که شما بعدا به خاطر این دیرکرد خواهید داشت


زندگی معجونی از معادلات پیچیدست که گاهی حلالش میتونه چندین جایزه نوبل ببره...





پ ن:

گره های زندگی هرکس به دست خدا باز میشه به شرطی که خدا رو تنها در روزهای سخت نبینیم

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۲
مسیح

تا جایی که ذهن نوپای من یادش می آید یک جمله ای بود قدیمی ها میگفتند خطاب به خانواده هایی که یا پسر داشتند و یا دختر
میگفتند یک پسر/دختر هم بیاور که جنست جور شود
اما به نظر من خانواده ای که دختر داشت جنسش دیگر جور بود
دربهای رحمت دو چندان باز میشد و یک مادر دیگر به جمع خانواده اضافه میشد
مادری دلسوز حتی برای پدر
برای برادر
برای مادر
این حرف ها را کسانی که خواهر دارند بهتر حس میکنند
کسانی که دختر دارند درک میکنند

 


پ ن:

خودم هم وقتی واضح تر فهمیدم که خدا به جمع خانواده، نازنین و یاثمین زهرا را اضافه کرد
پ ن:

چند روز پیش موقع بیرون رفتن از خانه با سوال های پی در پی نازنین زهرا مواجهه شدم که میگفت
کجا میری؟
کی میای؟
و...
و من فهمیدم که حالا دیگر غیر از مادرم و مادر خودش که خواهرم میشد حالا یک مادر دیگر هم دارم.... و این در حالیست که حالا یاثمین هم کم کم دارد بزرگ میشود

پ ن:
البته که پسر هم موجود عجیبیست که باید به موقع و به جای خود درباره اش گفت

 

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۵
مسیح

برداشت اول:
(پدر فرزندش را بغل گرفته به بالا پرت میکند)
قربونش برم...قربون پسرم برم
_
آقا اون بچه رو اینقدر بالا ننداز حالش بد میشه بچه ضعف میره

خانوم این بچه جاش اون بالا بالاهاست از الان باید عادت کنه, ولی چشم بفرمایید خدمت شما این گل پسر

برداشت دوم:
(روز قبل عملیات بچه هایی را که اسمشان برای عملیات در آمده را بچه های دیگر حسابی تحویل میگیرند
پتویی آماده کرده اند و آنها را توی پتو می اندازند و محکم به بالا پرت میکنند
مرتضی را میگذارند توی پتو و حسابی به بالا پرت میکنند, فرمانده از راه میرسد و میگوید) :
آقا این بچه ها رو اینقدر بالا پرت نکنید, میفتن دست و پاشون یه چیزی میشه شب عملیاته...

_
حاجی غصه نخور بچه ها شب قراره بال در بیارن اینا که چیزی نیست

برداشت سوم:
پیکر مرتضی روی دست بچه ها بالا پایین میرود
حالا دیگر مرتضی پر در آورده...



پ ن

روزی روزگاری ماهم...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۵
مسیح

این نکته ی جالبی بود حداقل در مورد وبلاگ هایی که من میشناختم

که در دوران رونق وبلاگ نویسی اطلاعات خصوصی کم تر گفته میشد

عکس را که اصلا نمیدیدم!

سن را از پیچیده ترین فرمول های ممکن میتوانستیم حدث بزنیم

جنسیت را کمی آسان تر

تحصیلات را اگر مخاطب دوست داشت بدانیم

و باقی موارد

اما بعد از عصر ایسنتا گرام و فیس بوک و غیره

من همان وبلاگ ها را بعضا دیدم که پروفایل های عجیبی داشتند

دقیقا نفهمیدم که چه اتفاقی افتاده بود

اما آن ها عکس داشتند

به راحتی از خصوصی ترین بخش های زندگی حرف میزنند

تحصیلات را در سر در ورودی مینوشتند

تاریخ تولد راهم

و حتی نسبت به ماه تولدشان هم تعصب شدید داشتند


و من

هیچ وقت نفهمیدم

از عصر وبلاگ های محجوب و سر به زیر تا اینستاگرام های عجیب و غریب دقیقا چه اتفاقی افتاد؟





پ ن:

یکدفعه نوشت...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۱
مسیح

اگر دوربین و لنزت کادر خدا را در نظر بگیرد،آن وقت هر شاتی که بزنی عبادت است! 
و چه زیباست عکسی که نظر کند به وجه الله!

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۴
مسیح

چند ساعت مونده به ضبط

و چند دقیقه تا اذن

صدای من رو از دفتر یک دوست میشنوید

بچه ها خوابیدن برای فردا آماده بشن

اما ذهن من برای خوابیدن خاموش نمیشه

هنوز در حال اضافه کردن و کم کردنه

وسواس

کلا چیز خوبی نیست





پ ن:

استرس لازم است اما نه تا این حد

پ ن:

اعتراف میکنم امروز روز سختیه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۲۶
مسیح