icon
محتاج :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محتاج» ثبت شده است

میگفت یک روز دوستم آمد و گفت: برای یک نفری که سخت محتاج پوله و اوضاع زندگی خوبی نداره دنبال یه کارم که یه حداقلی داشته باشه، اوضاع خانوادش خیلی خرابه!

نه مدرک درست و حسابی داشت و نه ویژگی و کارآمدی به درد بخوری، اما خب به نوعی کار خیر بود و اینکه در حین کار با امور آشنا میشد. گفتم به آن خانوم که بیاید و مشغول به کار شود.

من هم مبلغی که با توجه به شرایطش خیلی هم زیاد بود در حدود سال87 برایش به عنوان حقوق  مقرر کردم.

غیر از همه اینها هرجایی که پول لازم بود یا خانواده جایی به مشکل برمیخورد من نقدا مبالغی رو به اون میدادم بدون حساب و کتاب و اینکه جایی یادداشت کنم، البته گفت هم نداشت چون اجر کار پایمال میشد.

حتی یک بار به خاطر بیماری پدرش که در بیمارستان بستری شده بود دوملییون پول که حتی در آن زمان خودم هم نداشتم قرض کردم و به حساب بیمارستان واریز کردم تا عمل پدرش انجام شود و بعدها خورد خورد آن پول را تصفیه کردم.

بالاتر از همه اینها وقتی مقدمات ازدواجش جور میرشد من کمک های زیادی برای برگزاری مراسمش کردم و حتی لباس عروسش را هدیه دادم.


بعد از ازدواجش آمد دفتر و گفت : شوهرم به من گفته بعد از ازدواج نمیتوانم کار کنم ولی از اونجایی که ممکنه بعدا نظرش عوض بشه و بخوام جای دیگه ای استخدام بشم اگر میشه یک برگه بنویسید به عنوان مدرک که من اینجا کار میکردم.

من هم نوشتم و براش آرزوی خوشبختی کردم


چند وقت بعد وقتی میخواستم وارد دفتر شوم با یک برگه احضاریه مواجه شدم برای دادگاه از طرف همین خانوم، پاک گیج شده بودم.

با راهنماییی شوهرش رفته بود دادگاه و شکایتی تنظیم کرده بود که این فرد در طول این سالها حق و حقوق من را نداده و حالا خواهان خسارت شده بود و دادگاه هم مبلغ دوازده ملیون تومن برای من جریمه بریده بود!

من در جلسه دادگاه اصلا نمی دانستم چه باید بگویم! دایم به او و شوهرش نگاه میکردم و تمام آن همه کمک هایی را که به او کرده بودم به نظر می آوردم. کسی که حتی دیپلم هم نداشت و یک خط نامه نمی توانست بنویسد را به عنوان منشی استخدام کردم تا کمکی به او کرده باشم و همیشه هم مجبور بودم کارهای او را خودم دوباره انجام بدهم!

به کمک وکیلم به دادگاه درخواست تجدید حکم و نهایتا شکستن حکم را داده بودم که یک روز از بانک مطبوعم یک پیام برایم ارسال شد

از حسابم که موجودیش هشت ملیون بیست و چهار هزار تومن بود، هشت ملیون برداشت شده بود. توسط دادگاه برای همان خسارت کذایی.

حالا من در خیابان مانده بودم با بیست و چهار هزار تومن در جیب..







پ ن:

روایت اتفاقی که برای یک دوست افتاده بود

پ ن:

نتیجه گیری، حساب حساب است و کاکا برادر، همیشه ریز هزینه ها رو هم بنویسید

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۲
مسیح



محتاجم

دست و بالم تنگ است

پول لازمم

مدت هاست برگه فروشی را روی دلم زدم

قیمت بالاست

کسی خریدار نیست

هر کس می آید نگاهی به قیمت و وضع دل می اندازد میبیند قیمت با کیفیت نمی خواند , می رود.

می گوید نمی ارزد.


اصلا می دانی؟

خریدار نیستند!


این ماه شعبانی

حالا که زمزمه های آمدنت بالا گرفته

بیا و بخر

که این روزها سخت پول لازمم


بهشت زهرا

خرداد ۹۲


پ ن: تورم بالاست

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۳
مسیح