icon
دریغ از یک روز..! :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

دریغ از یک روز..!

جمعه, ۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۱:۰۹ ب.ظ


 

 

خواب دیدم قیامته! ودارن منو آروم آروم برای حساب رسی میبرن!
وقتی به مامورین حساب و کتاب رسیدم! با یه لحن شدیدی شروع به پرسش کردن از ترس زبونم باز نمیشد! بعد چند مدت به خودم این جسارت رو دادم و با لحن اعتراضی گفتم:
اصلا به شما جواب نمیدم! منو ببرین پیش خود خدا اون از شما مهربون تره! اگه ایشون سوال کنه من جواب میدم!
داد و قال من با ممانعت اونها روبرو میشد و من هم نمیخواستم کوتاه بیام!
بعد از مدتی کش و قوس، یه فرستاده از طرف خدا اومد که عیبی نداره بیاریدش من ازش سوال کنم!
با اون فرستاده از دیوارهای نور رد میشدیم و درحالی که باقی بندها داشتن مارو با چشم های بهت زده نگاه میکردند از اونجا دور شدیم!
رسیدیم به جایی سراسر نور و بعد صدای خدا رو شنیدم که گفت: خوش اومدی! حالا حاضر هستی حساب کتاب کنیم!
من که همینطور بهت زده بودم از اینکه پیش خدام باصدای لرزان گفتم :
بله!
بعد خدا گفت بایه سوال ساده شروع میکنیم:
میخوام بررسی کنم ببینم که تو 20ساله عمرت چقدرشو برای من بودی؟
خشکم زد و لب از لب بازنکردم!
خدا که حالا معنی سکوت من رو میدنست بالحن مهربونی گفت:
عیبی نداره! بنده ممکن الخطاست! بگو ببینم توی نصف عمرت چقدر برای من بودی؟
بازهم هیچ جوابی برای گفتن نداشتم! کم کم داشتم از شدت ترس و خجالت سرخ میشدم!
خدا که این بارهم معنی سکوت من رو میدونست،بالحن مهربون تری گفت:
نگرانی نداره که! اصلا بگو توی 1ماه یا توی1هفته از زندگیت چقدر برای من بودی ؟
من که دیگه داشتم از شدت خجالت غالب تهی میکردم ، با صدای بلند و درحالی که باشدت گریه میکردم گفتم:
هیچی !هیچی !هیچی!.....خدایا من اینقدر نمک نشناسم که هیچ وقت بیادت نبودم!خدایا من مستحق شدید ترین عذابم!
و در اون حالت از جام بلند شدم که خودم محترمانه برم و تسلیم آتیش عذاب شم اما خدا بهم گفت:
توی یک روز از عمرت چی؟ اونجا به یادم بودی؟
بالحنی سرزنش کننده گفتم:
توی اون یه روزهم فقط دم مرگم به یادت بودم خدا!!!!
و خدا درحالیکه لحظه به لحظه نور بیشتر میشد، به من گفت:
کجا میخوای بری! مگه دست خودته!هرچه باشد تو بنده ی منی!

بهترین بنده گان من شمارا ضمانت کردند!

و من سرشار از حسی وصف نشدنی!

(ای کاش الان که میشنوی یه لحظه به یادش بیفتی،اگه بدونی چقدر منتظرته...!)


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۰۴
مسیح

نظرات (۶)

چقد با خوت روراستی که به این زیبایی این تابلو رو ترسیم کردی.اشک در چشمم حلقه بست.سپاس
پاسخ:
حسن نظر شما تحسین برانگیزه!
سپاس!
سلام منم خجالت زده شدم.اجازه هس کپی کنم.
پاسخ:
شما با وبلاگhttp://nani652.blogfa.com/ نسبتی دارید!
ضمن درج منبع مامعی نداره! گرچه بدون درج منبع هم مانعی نداره!
موفق باشید!
سلام بله
با سلام
با پست‌هایی در رابطه با ازدواج بروزم، منتظر حضور گرمتون هستم.
با تشکر
پاسخ:
علیکم السلام

چشم.
سلام  برادر  جان...
وب زیبایی دارین...
به ما هم سر بزنین...
و خوش حال میشیم که تبادل لینک داشته باشیم...
پاسخ:
علیکم السلام
ممنون از شما!
۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۰:۱۰ علیرضا فلاح
سلام من دوست دارم وبلاگ های ما به هم پیوند بشه ممنونو میشم قبول کنید
http://shahid-fahmide.blog.ir
حلقه شهید فهمیده
دوست داشتی پیوند کن خبر بده ممنون

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی