icon
بوی عیدی نمیاد ، بوی توت هم طلبت! :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

بوی عیدی نمیاد ، بوی توت هم طلبت!

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۵:۲۴ ق.ظ

برداشت اول: سفره هفت هیچ!

دو روز مانده به عید من از سفر برگشته ام و تا به خانه میرسم فقط میتوانم به مادرم سلام کنم و رویش را به بوسم به سختی لباس هایم را عوض کنم و بعد با کله مثل یک کارگر دوشیفت نقش بر تخت میشوم. فردا صبح ساعتی از ظهر از خواب بیدار میشوم. در و دیوار و خانه را که نگاه میکنم اثری از خانه تکانی نمیبینم. از جایم بلند میشوم به سمت آشپزخانه میروم چیزی میخورم و بر میگردم به حال خانه.

الان چشمهایم در خانه دارد به دنبال یکسری اسباب و وسایلی میگردد که یک وقتی یک قومی به آن میگفتند هفت سین، اما هرچه چشم میگردانم اثری از این رسم ناشناخته نیست. به تاریخ امروز مشکوک میشوم و فوری به قصد تحقیقات محلی عازم اتاقم میشوم و تقویم رو میز را نگاه میکنم، تاریخ امروز را زده29 اسفند. در همین بین صدای آیفون به صدا درمی آید، مادرم پشت دراست. در را میزنم و پشت در به انتظار می ایستم مادرم از پله ها بالا می آید، وارد خانه میشود و بعد از سلام و احوال پرسی با لحنی عصبی و بهت زده به مادرم میگویم: مامان هفت سین کو؟! مادرم نگاهی عاقل اندر صفیه به من می اندازد و لبخندمعنی داری نثار من میکند و میگوید: چی؟ هفت سین؟ حالی داریا! من در این صحنه زانوهایم شل میشود و به مانند شخصیت های بهت زده و ناامید در این فیلمها با زانو به روی زمین فرود می آیم و با صدایی که از عمق دل شکسته ام بیرون می آید میگویم: آخه چرا؟؟! و مادرم رو به من میکند و میگوید: وا! حالا انگار چی شده!!  


برداشت دوم: سر کارم!  سرکاری!   سرکارند!

دم صدا و سیما گرم، از قبل از صبح ویژه برنامه های نوروز را شروع کرده و من هم مثل همیشه با دقت دارم برنامه هارا رصد میکنم تا هرکدام مهمان معروف تر یا آیتم ویژه تری دارند را سریع شناسایی کنم تا به تماشای آن بنشینم. در همان ساعات اولیه معلوم میشود رقابت را چه شبکه ای برده حالا باخیال راحت به تماشای همان شبکه نشستم. ویژه نامه عید (ه.ج) را هم به هزار بدبختی گیر آورده ام و دارم نم نم مطالعه میکنم که حال و هوای لحظه های دم سال تحویلم کامل شود. برای بدست آوردن این شماره (ه.ج) خیلی زحمت کشیده ام به هنگام نشر این شماره در سفر بودم و در دکه ها هم به کلی فروش رفته بود، حتی دوستانم هم در تحریریه (ه.ج)هم این شماره را نداشتن، بگذریم.

سرم را از مجله بلند میکنم نگاهی به پیرامون خودم می اندازم و اثری از اعضای خانواده نمیبینم! چند دقیقه به سال تحویل مانده و تنها من یکه و یالقوز در مقابل تلوزیون نشسته ام و استرس گرفته ام. طاقت نمی آورم، بلند میشوم ببینم اعضای خانواده مشغول چه کاری هستند که از بودن کنار هم موقع سال تحویل مهم تر است! جایتان خالی! صحنه جالبیست. تنها5 دقیقه مانده به تحویل سال نو و محول شدن حال و مقلب شدن قلوب، که یکی مشغول پهن کردن رخت، دیگری در حیات خلوت مشغول تماشای شبکه العالم. و دیگری پای کامپیوتر مشغول زندگی در شبکه مجازی خودش.15ثانیه مانده به تحویل سال اعضای خانواده لطف کرده، برای مدت چند ثانیه نسبتا دورهم جمع میشوند و ناگهان صدای: بـــــــــوم آغاز سال1392 هجری..... .مثل ورد چیزی زیر زبان میگویند و میروند سراغ کارشان.

من با لحنی معلوم میگویم: مبارکه ان شا الله ، واقعا از این همه شور و حال دارم قلب درد میگیرم من این همه هیجان برام سمه!!!  و بعد یکی از اعضای خانواده با لحنی متعجب و با مقداری تمسخر میگوید: آخه چه شوری! حالت خوب نیستا! سال تحویل شد دیگه!         و من با لحنی متعجب رو به خدا میگویم: خدایا! خداییش(قسم رو حال کردین) دوربین مخفیه!؟ نکنه عید نیست سر کاریم! اگه هست بگو ها!!!

       

برداشت سوم: بوی عیدی نمیاد، بوی توت هم طلبت!

سال تحویل شده ومن نشسته ام و انگار منتظر چیزی هستم، چیزی که قبل ها در افسانه های قدیمی خوانده بودم و اسمش عیدی بود. شنیده بودم که بزرگتر ها بعد از تحویل شدن سال نو از لای کتابی ان را برمیداشتند و به بچه های خود میدادند. دزدکی به مادر و پدر نگاه میکنم اما انگار خبری نیست. در زیل همان جایی که در افسانه ها درباره عیدی آمده بود، درباره پدیده ای به نام رفتن به خانه ی بزرگترها فامیل هم بعد سال تحویل چیزهایی نوشته بود. ولی در این رابطه خانواده حق داشتند چون بزرگ ترها سایه رحمتشان را از فامیل برداشته بودند و شاید دلیل این همه اتفاقات عجیب هم همین بود. از عید دیدنی ها هم دیگر نمیگویم، چیز قابل عرضی نیست!


برداشت آخر: من خود آن سیزده نحسم!

روز 13 است ملقب به نحس. هنوز برای نحسیش دلیلی پیدا نکردم. تلویزیون را روشن میکنم روبرویش مینشینم و آرام مشغول به در کردن 13 میشوم. گزارشگر به پارکی رفته مشغول گرفتن گزارش است. خانوادهای زیادی به پارک رفته اند که به قول گزارشگر به میهمانی طبیعت بروند و به قول خودشان 13شان را به در کنند. مردم مشغول خوردن و شادمانی هستند و بچه ها مشغول بازی. ناگهان دوربین میرود روی شات بسته یک کودک که مشغول خنده است و تابلوست که شادمانی دارد از حدقه چشمانش بیرون میزند، خنده اش آنقدر دلم را میسوزاند که برای خنک کردنش میروم تا لیوانی آب بخورم. دوربین ازدهام جمعیت را نشان میدهد و یکی از اعضای خانواده میگوید: ملت رو نیگا ترو خدا! و من میگویم: آره به خدا! آخه شاد بودن هم شد کار! واه واه!و بعد به خودم میگویم:  نکنه اصلا  من خود آن سیزده نحسم؟!!

پ ن 1: اگر میخواهی بگویی دلش پر است آری دلم پر است!
پ ن 2: طی تحقیقاتی که بعدا صورت گرفت فهمیدم بقیه خانواده هاهم مثل ما بودند حالا چه شده الله اکبر!
پ ن 3: ماردم بعدا بهم عیدی داد مبلغ خوبی هم بود اما مزش به همون لحظه بود اون موقع دیگه بهم حال نداد!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۱۴
مسیح

نظرات (۱۳)

سلام علیکم به همراه خانم محمدباقری نوشته هایتان را خواندیم و عجیب حس کردیم شما فامیل دور ما هستید چون شرایطی شبیه به هم داریم ولی ما هم  عصر سال تحویل هفت سین انداختیم و عیدی را هم  فردا دریافت کردیم البته به نظرم کم بود چون از جنوب که آمدیم مثل تراکتور کار کردیم و با کله به درون تخت نرفتیم .و نیز به جای سیزده بدر روز دوازدهم را بدر کردیم چون همه جا سیزدهم شلوغ است و ناگفته نماند بنده دختر عمه خانم محمد باقری هستم . نوشته بسیار با نمکی بود . کلی هم خندیدیم و دختر داییمان عکس گوشه تصویر (سیب زمینی آدم نما) را خیلی پسندید .  
پاسخ:

سلام علیکم به شما!

ممنون ، فامیل دور که نیستم ولی شاید همساده باشم!

ما هم هفت سین را چیدیم البته با سبزه پلاستیکی و چند سین کم!

ریا نباشد از آنجایی که ما در جنوب روی تراکتور را سفید کردیم و چند ده ساعت از خواب طلب داشتیم رفتیم تا طلبمان را صاف کنیم و البته هنوز مقداری مانده!

نظر لطف شما بوده و الا اینقدر هم نبود!

ممنون از شما!

سلام

چه عیدی بود امسال ...

الحمدالله رب العالمین کثیرا علی کل حال ...

بسم الله
سلام
انشاءالله روزهایی به از این ایام پیش رو داشته باشید
سلام آقای سر دبیر نشریه همینجوریه "شمر" ببخشید "ش م ر" .
از همینجا از تمام زحمات شما در راستای شفاف سازی ها و رفع هرگونه شائبه از خوش گذارانی در تعطیلات نوروزی تشکر میکنم .
راستی یکشنبه یادت نره سیاه پوشان داریم .
پاسخ:
ما کلا از هرگونه ابهام در امور زندگیمان متنفریم! همه چیز باید روشن باشد! مدارکش هم موجوده!
مدیر مسئول همان نشریه شمر خود وجود مبروکتان بود جناب! :)
راستی یکشنبه هم دور از جون کلاس داریم!

راستی آقا مبارک است منزل نو!
میگفتید ما خودمان دعوت نامه میدادیم!
همسایه شدی مومن!
الجار  الجار  الجار!
آره دیگه دیدیم جای قشنگیه گفتیم بیاییم .
از این به بعد هم با اسم مستعار میام .
ما هم کلاس داریم یه جوری کنار میاییم ...
پاسخ:
حالا که اومدی یک: من رو میزاری قسمت اول پیوندات چون من بهت معرفی کردم اینجارو! :)
دو: نوشته بنرت رو درست کن چیه اندازه یک تریلی متن نوشتی!
سه: ایشالا اینجا هم موفق باشی!
خدا قوت رفیق...
 سلام.
من عید زیاد خوبی نداشتم ...شاید خیلی بد تر از شما ...
راستی شما که باید سال تحویل جالبی داشته باشید . حدود 10 دقیقه قبلا سال تحویل ایمیلی از یک دوست دریافت کردید که ....

سلام.

خیلی جالب نوشته بودید...خیلی دلتون پر بودهااا(طبق نوشته خودتون)

منم نه عیدی گرفتم ... نه هیچی!!!همه بهم گفتن وقتی 20 روز میری جنوب لحظه تحویل سال نیستی و زحمت میکشی 12فروردین برمیگردی عیدیم نباید بخوای!!!هیچی دیگه ما با شهدا طی کردیم که بهمون عیدی بدن...

این سکانس 13 به درتون جلب بود.

التماس دعای ویژه داریم ...

یاعلی...

پاسخ:
سلام به شما!
وبلاگ ما رو منور کردید!
خوشا به حالتون خادم شهدایی!
ما سه روز قبل سال تحویل برگشتیم!

سلام ممنون میشم اگه اون دعوت نامه رو بفرستید ...

راستی یعنی انقدر قالبمون داغون بود .... ؟؟؟؟

پاسخ:
خواهش میکنم! وظیفس چشم!

راستش رو بخواین بله! آخه ای همه تاریکی برای چی؟!!
سلام .
ممیز چرا دیگه مطلب نمیزاری؟
کیبوردت خورده ته دیگ یا ...
با وبلاگ خودم به روزم . بیا خاکستر نظر بده.
زود باش .
پاسخ:

سلام قارداش!

کیبوردم گم شده!

از یابنده تقاضا میشود به اولین صندوق پست مراجعه کند!

این کیبورد فاقد هرگونه ارزش دیگری است! سو استفاده از  آن پیگرد قانونی دارد!

 

امسال اتفاقا اصلا بـــــــــــومی برا تحویل سال در کار نبود و خیلی سوت و کور سال تحویل شد ...

جالب نوشتی ...

گاهی منم از این همه هیجان قلب درد می گیرم ...

انگاری همه طلاق عاطفی گرفتیم هاااا ...

 

پاسخ:
سلام بر شما!
طلاق عاطفی هوب لغطی بود برای این مصداق!
ممنون از حضورتون!
سلام .ممنون از مطالب جالبتون.امیدوارم اگه لحظه تحویل سالتون بر وفق مرادتون نبوده حداقل باقی مانده سال رو خوش باشید و با نشاط.
موفق باشید.
التماس دعای خیر
پاسخ:
سلام به شما
ممنون از حسن نظرتون!
همچنین

سلام.چرا انقدر رسمی و کتابی جواب نظراتو میدین؟!

در ضمن خونه ی ما هم امسال تقریبا همینطور بود.

اصلا امسال طعم عید رو حس نکردیم...

سال به سال گند تر از پارسال!!!!

پاسخ:

سلام

مثل اینکه این قضیه بد بودن حال و روز عید! یک اپیدمیه!

ببخشید شما؟

 

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی