icon
حتی یک درصد! :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

حتی یک درصد!

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۵ ق.ظ



مستند که تمام میشد هر چه در تیتراژ چشم میگرداندی خبر و اثری از نامش نبود، نه نام خودش، نه نام مستعار!

.

دست نوشته و کتاب و دفتر شعر زیاد داشت.

امام را که دید منقل آورد وسط حیات خانه، آتشی به پا کرد و دسته دسته سوزاند.

گفت دیگر نمی خواهم حدیث نفس بگویم.

.

جایی رفته بود، شیرینی تعارف کردند.

یکی برداشت و بعد اجازه گرفت تا یک شیرینی دیگر هم بردارد.دوستان متعجب شدند، بعد شیرینی ها در جیبش گذاشت و گفت میبرم خانه با خانواده بخورم

.

پاکت پاکت سیگار میکشید! شاید 3 پاکت در روز.

روی میز تدوین یک جاسیگاری بود، که همیشه پر بود، اگر هم نبود روی میز خاموش میکرد. جای سیگارها روی میز مانده بود.

یک روز دیگر نکشید،پرسیدیم گفت:

داشتم به این فکر میکردم که عالم در محضر امام زمانه و کارنامه ما به دستش میرسه! شرم کردم از این کار.

دیگر تا آخر عمر سیگار نکشید.

.

سال 72 اولین کاروان رسمی راهیان عازم منطقه شده بود و گفته بودند بیاید مستند بسازد.

آمد ولی میانه راه دیدند ماشین تیم دارد برمیگردد، گفتند کجا میروی؟ گفت:

حاضر نیستم چند دقیقه دیگر هم آنجا بمانم.

بعد ها فهمیدیم در اروندکنار بچه ها با هم آب بازی کرده بودند و او ناراحت شده بود. گفته بود:

این ها چه میفهمند اروند یعنی چه؟ اروند سجده گاه عاشقانه!

.

جشنواره فجر بود، میخواستند او را اذیت کنند. بد خواه زیاد داشت.

نیم ساعت قبل از مراسم گفتن تو مجریی!

وقتی هول میشد و میخواست تند حرف یزند زبانش میگرفت، آن ها هم فهمیده بودند و میخواستند آبرویش را ببرند.

وقتی میرفت بالا دوستانش میگفتند که دیگر کارش تمام است.

رفت بالا برنامه را اجرا کرد و حتی یک تپق هم نزد!

بعد مراسم از او پرسیدند: چی شده؟

گفت:

به مادر فاطمه زهرا گفتم میخواهند آبروی پسرت را ببرند! نگذار که ببرند!

.

باهم دعوا کردیم حسابی! حق با او بود اما من کوتاه نمی آمدم!

شب بعد از دعوا خانمی به خوابم آمد با لحن شدیدی گفت:

چرا با پسر ما اینطور رفتار کردی؟؟

فردایش آمدم داستان را برایش گفتم و با خنده گفت:

برای  ما پارتی بازی شده رفیق!!




پ ن 1:

و هزاران هزار پرده دیگر از یک زندگی!

پ ن 2:

شرمگینم از آن کوتاه لحظاتی که میخواستم خودم را با تو مقایشه کنم!

پ ن 3:

امروز معراج جای شما خالی!

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۱

نظرات (۴)

ای بانی اشک و روضه های سقا
ای فاطمه ی دوّم بیت مولا
از دامن تو روح ادب را آموخت
آن تشنه ی بی دست کنار دریا
سالروز وفات حضرت ام البنین تسلیت

 

پاسخ:
عرض تسلیت به پیشگاه صاحب الزمان.
اورده اند نویسنده سالها بعد مدعی شد باید از اوینی هم بهتر شد...
پاسخ:
بله باید 
ولی اونهایی که توانش رو دارند
میگن حتی ارزوهامونم دسته خودمون نیست. وقتی فکرمون به جایی میره، چیزی رو میخوایم، به یقین خدا جوهرش رو در ما قرار داده که حالا فکر به اون حوالی رفته و طلبش می کنه. طلب اول ماجراست، اطاعت سخت‌ترین قسمت... 
اگه باور کنیم خواست خداست، مطیع میشیم و ظرفمون رو بزرگ می کنیم
پاسخ:
فرمایش قایل تاملی بود
ان شا الله خدا آدم ها رو تا حد اهدافشون بزرگ کنه

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی