بیا..بیا...
_بیا..بیا...یکم اینور تر..بیا...
+کی بیاد؟
_باریکلا..بیا..بیا..کلی دونست اینجا بیا..
+الو.. میگم کی بیاد؟
_عه...ساکت دو دقیقه دیگه...الان میپرونیش...
+چی رو میپرونم؟؟!
_بابا مگه نمیبینی یاکریم رو...داره میره پیش اصغر...کارش دارم باید بیاد اینجا...بیا بیا آماشالا...
اصغر: مگه بخیلی مجتبی خب چیکارش داری بزار بیاد دیگه...
_هییسسسس...میپره الان...بپره پا میشم حال همتونو جا میارما!
بیا...بیا..
+مشکوک میزنی مجتبی..پیام چی..
_برای مادرمه...بیا...بیا...
+چی میخوای بهش بگی؟
_یه پیغام میخوام بهش بدم...بیا..بیا
+میخوای بری؟
_بیا..داری خوب میای...آفرین...
+با توام میخوای بری؟؟
اصغر: مجتبی چی میگه رحیم، میخوای بری؟
(صدای بال زدن ناگهانی کبوتر....)
_عههههه...پرید..پرید!! خیالتون راحت شد؟؟
+با توام میگم میخوای بری؟
_رفتن چی؟؟ میخواستم یه رونما بدم مادرم...
+خیر باشه چطور؟
_دیشب تو هیات مادرم آقا رو به حق پسرش قسم داده که من رو پیدا کنه، صبحی هم از بالا دستور رسیده بار و بندیلم رو جمع کنم کم کم آماده بشم...
+قربون کریمی ارباب...واجب شد این شب جمعه ای اگر اذن دادن یه ماچ از صورتش بکنم..
_اره والا..حاج خانوم بلاخره کار خودش رو کرد...داشتم میرفتم گفتم مادر دارم میرم بر نمیگردما! حاج خانومم گفت مگه دست خودته...
+حالا یا کریم چی میگه؟
_داستانش طولانی حالا دو دقیقه ساکت میشی من کارمو بکنم؟
اصغر : بیا...بیا...بیا ماشالا...
_اصغر دوباره شروع نکنا..
اصغر: بخیلی مگه؟ من میخوام به زنم پیام بدم...
_یا کریم مال من...تو با گنجشکا پیام بده...
(صدای خنده قطعه....)
پ ن:
روضه های شب های محرم برای مادران شهدا جلوه ای دیگر دارد...
پ ن:
التماس دعا...