icon
پوست و استخوان... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

پوست و استخوان...

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۰ ق.ظ




برداشت اول:

_مامان چرا این بچه اینقدر لاغره..

+چیزی نیست مادر اول راهشه...از بچه چند روزه چه انتظاری داری...کم کم وزن میگیره ان شا الله...

_بچم پوست و استخون فقط..

+ماتم نگیر سهیلا جنبه مادر شدن داشته باش یکم...بچه تازه چند روزشه تو وا دادی مادر؟


برداشت دوم:

(مادر با بشقاب غذا دور حیاط خانه در حال دویدن پی کودک است)

_وایسا پدر صلواتی بیا این غذا رو بخور...تو من و دق دادی با این غذا خوردنت...بگیرمت دست و پاتو میگیرم غذا رو میکنم تو دهنت

+چه خبره سهیلا؟

_مگه نمیبینی ولد چموش رو خاله, اصلا لب به غذا نمیزنه...شده پوشت و استخون..همه فکر میکنن من نمیرسم به این بچه اینجور شده...

+سخت نگیر خاله جان..بچست دیگه..هر وقت گشنش بشه خودش میاد میخوره..الکی حرص جوش نخور..

_نه خاله جان اینجوری نمیشه...وایسا محمد وایسا بیا غذات رو بخور..با توام بچه...


برداشت سوم:

_مامان من دارم میرم الان بچه ها شروع کنن..

+مادر پنج دقیقه صبر کن غذا حاضر میشه بخور بعد برو..

_نه مامان باید برم دیر میشه...یه چیزی میخورم حالا..گشنم نیست

+چی چی یه چیزی میخورم..هی هر روز هر روز اینجوری میزنی بیرون..یه نگاه به خودت بنداز شدی پوست و استخون..

_نه مادر من چرا شلوغش میکنی نگاه کن..هیکل ورزشکاریه..

+اره جون مادرت..وایمیسی غذا رو میخوری بعد میری

_ماماااان

+مامان بی مامان!


برداشت چهارم:

_حاج خانوم حالتون خوبه؟ سابقه بیماری قلبی و عصبی ندارید؟

+نه بریم

_اگر قرص داشتید مصرف کردید..

+خوردم بریم

_حاج خانوم, حاج اقا خیلی سفارش کردن که شما تو شرایط خوب روحی باشید که ببریمتون و الا...

+منو ببرید حالم خوبه میخوام ببینمش...

_چشم...


(داخل اتاق میشوند...روی میز چارچه سفیدی قدر یک چفیه پهن است با پارچه ی دیگری که روی آن را پوشانده)

_حاج خانوم حالتون خوبه..اگر بده برمیگردیم...

+خوبم..شما برو..

(دست میاندازد پارچه را کنار میزند...چند استخوان روی هم با پوسته لباس ها)

+این همه برات نامه دادم حواست به خودت باشه و به خودت برس این بود جوابش مادر؟

شدی پوست و استخون که فدات شم...





پ ن:

این پیام این وقت شبی مارا به هم ریخت...

پ ن:

مادر ها همیشه نگرانند...

پ ن:

#مادر_شهید

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۷
مسیح

نظرات (۲)

۱۹ آذر ۹۴ ، ۰۷:۰۵ عمو کاکتوس
سلام !
با دیدن عکس چیزی که به ذهنم رسید این بود:

"همیشه چشم به راه قدم های فرزندش بود
نشانه ای استخوانی در کمان عصبش تیر می کشید
تا که روزی پسر از خط مقدمِ محور سعادت آمد و او را با خود اردوگاه آرزو ها برد..."
پاسخ:
علیکم السلام
چیز خوبی به ذهنتون رسیده..
بمیرم ..
عند الله ..

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی