مصائب ما (قسمت اول)...
یکی از بزرگترین چالش های ما در ساخت فیلم بعد از اینکه تماما پول هایمان را وسط گذاشتیم برای تهیه و اجاره تجهیزات، لوازم صحنه بود.
مثل: میز و صندلی و لباس و لیوان و خودکار و کاغذ و کیف و ...
شاید در نظر اول خیلی وسایل دم دستی به نظر برسد، اما وقتی بفهمید که هیچ کجا در تهران نبود که یک میز با مشخصات ما اجاره دهد و وقتی بدانید که اجاره یک دست کت و شلوار مجلسی و شیک به اندازه خرید همان کت و شلوار است تازه اگر جایی را برای اجاره اش پیدا کنید. تازه متوجه میشوید که چه خان بزرگی در برابر دیدگان شما قرار گرفته.
همه دنبال این افتایم که حالا با این وضع بی پولی چطور یک میز مذاکره سر هم کنیم. زمین و زمان را طی کردیم از میز و صندلی فروش های یافت آباد تا خورده فروشی ها
هیچ کس میزی برای اجاره نداشت و قیمت خرید یک میز کوچک متوسط هم نزدیک به 500 تا 600 هزار تومن در کف قیمت بود.
تا اینکه یک روز وقتی بعد از شام در منزل روی زمین ولو شدم چشمم به میز ناهار خوری گوشه پذیرایی افتاد. روی میزی و محافظ پلاستیکی را برداشتم و چند عکس از میز گرفتم و برای تهییه کننده محترممان ارسال کردم که آیا این نیست همان میز وعده داده شده؟ نظر تهییه کننده هم مثبت بود پس از حالا به بعد باید مذاکره ای را اول با مادر و بعد پدر انجام میدادم که اجازه خروج میز ناهار خوری به همراه دو صندلیش را از ایشان بگیرم. مذاکرات سخت و طاقت فرسایی که در انتها با رضایت قطعی و رضایت مشروط پدر مبنی بر اینکه سالم برش گردانی به نتیجه رسید.
حالا یکی از خان های هزینه بالای کار رد شده بود و مانده بود چند خان قوی و گران دیگر....
یک مشکل هنوز حل نشده بود و آن هم این بود که میز ناهار خوری ما دارای دو شیشه بر روی سطحش بود و این باعث رفله (اصطحلاح بازتابش نور) در تصویر میشد و کارمان را خراب میکرد.
باید برای بر طرف کردن رفله فکری میشد و دم دستی ترین فکر ممکن نیز تهییه یک پارچه رو میزی و دوخت آن با ابعاد میز بود. پارچه ای که توسط تهییه کننده خریداری شد و توسط دستان پر مهر مادر بنده، صبح روز فیلم برداری دقیقا یکی دو ساعت قبل از شروع ضبط دوخته و آماده کار شد.
مادر را صبح زود از خواب بلند کردم و چنان استرسی به بنده خدا وارد کردم که چند لحظه بعد استرس مادر از من برای آماده سازی کار بیشتر بود. من هم از این فاصله چند دقیقه ای تا آماده شدن پارچه استفاده کردم و پنج شش دقیقه بعد از سه روز نخوابیدن چشمانم روی هم گذاشتم. وقت بیدار شدن هم مادر چند لقمه نان و پنیر گرفت تا من سر صحنه برای عوامل ببرم ...
ادامه دارد... :)
پ ن:
مصائب یک اقدام استکبار ستیزانه