عزالدین دو...
(داخل یکی از تونل های حفر شده زیر اسراییل,شهر مرزی در نزدیکی مرز فلسطین، کماندو ها در دو صف داخل فضای تنگ تونل کنار هم صف کشیده اند و فضا با نور چراغ قوه دو سه نفر کمی روشن است, #عزالدین دو سه ردیف تا درب مخفی تونل ایستاده, نور چراغ قوه مدادی در دستش را روی یک عکس انداخته و نگاه میکند)
_عکس کیه؟
+بدون اجازه وارد خلوت دیگران نشو
_تو یه تونل یک متری تنه به تنه هم وایسادیم, حریم خصوصی چیه
(هیسسس ساکت ساکت)
_حالا عکس کیه؟
+عزالدین
_پس عکس بچگیاته
+نه عکس داداشمه
_جالبه اسم داداشتم عزالدینه
+قبل داداشم اسم عمو هم عزالدین بود
(ساااکت...تا تونل رو لو ندادید ساکت..)
_دم اخری یاد خاطراتش افتادی؟
+هیچ خاطره ای ازش ندارم..قبل به دنیا اومدنم با موشک این حرومیا شهید شد..
_ببخشید..
+مادرم میگفت خیلی چشم انتظار من موند تا باهم بازی کنیم و بهم سنگ پرت کردن با تیر کمون رو یاد بده..
_خدا برادرت رو رحمت کنه...
(دو دست از پشت روی شانه ی عزالدین مینشیند و آرام میگویند: خدا رحمتش کنه)
+ممنونم
(برای خروج و پناه گیری آماده بشید, گروه تخریب و انفجار فقط دو دقیقه وقت داره, گروه عزالدینم برای گرفتن ساختمون بی و استقرار توش پنج دقیقه وقت داره, پشتیبانی توپخانه از یک دقیقه دیگه شروع میشه به نفعتون سریع به نقاط معین برسید)
_مم..ببخشید بابت جسارتم
+این حرف رو نزن برادر..به جاش اسلحت رو چک کن
_فقط یه سوال دیگه..چرا اسم تو و برادرت رو چیز دیگه ای نذاشتن
+عزالدین یه آرمانه برادر، اسم نیست..از نسلی به نسل دیگه از تنی به تن دیگه امیدوارم امروز به دست من محقق بشه و الا موکول میشه به یه تن دیگه
(برای خروج اماده بشید, پنج...چهار..سه...دو...یک..)
نور شدیدی به یک باره وارد تونل میشود و کمی چشم ها را میزند, فضای بیرون مملو از صدای گلوله و انفجار است, عزالدین به همراه گروهش به سمت نقطه معین حرکت میکنند...
روزی که خواهد آمد
تاریخ: به همین زودی ها
پ ن:
برای ساختن عزالدین دو دیگه بودجه امکانات نداشتیم..برای همین متنش رو تقدیم میکنم :)
پ ن:
این نوشته در ادامه ی فیلم کوتاه عزالدین اگر مشاهده نکردید در وبلاگ هست, اگر هم حوصله گشتن ندارید فردا در کانال دیالوگ بارگزاریش میکنیم
پ ن:
قدس آزاد میشود ما به فکر مردم ستم دیده ی دیگر هستیم..
پ ن:
جمعه می آییم, می آیید, می آیند