icon
ایستگاه بعد... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

ایستگاه بعد...

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ق.ظ



(در راه خانه فکر و خیال و خاطرات به او امان نمیدهد)

علی میگوید: بدو بدو بدو...رو زانو رو زانو...کسی آتیش نکنه تا ندیده..محمود محمود!!

(صدای گوینده مترو و بوق باز شدن در) ایستگاه انقلاب...

(کمی ساکش را عقب میکشد تا بقیه راحت رد شوند، نشان های روی بازویش نگاه خیره خیلی ها را به همراه دارد، دوباره دست رو پیشانی میگذارد)

علی کسی از تپه اونرو تر نمیره، اینجا رو تثبیت میکنیم تا کمکی برسه..پسر سرتو بدزززد! (صدای شلیک قناصه پسر روی زمین می افتد) امداادگر امداادگر!!

(تکان شدید،صدای گوینده مترو و بوق باز شدن در) ایستگاه ولیعصر...

(باز عده ای وارد میشوند،خودش را جمع و جور تر میکند، صندلی هایی خالی میشوند ولی کسی به او تعارف نمیزنند، همچنان بعضی ها روی لباس و سر و وضعش زوم کردند، او ولی با با دستی رو پیشانی ساکت می ایستد..)

علی جان، شما بهت میخوره فعلا نپری، این نامه رسیدی شهر بده دست سودابه، یکمی پوله یک سری حرف خودمونی من بهش نمیرسم، شما ببر به دستش برسون اگرم تونستی حواست بهش باشه، بهش بگو از شرمنده از نو عروسیتم خیری ندیدی...

(صدای گوینده مترو و بوق باز شدن در) ایستگاه فردوسی...

(هنوز کسی جایش را به علی نمی دهد، تراکم جمعیت بالا رفته ،علی از اینم جمع تر میشود, اما هنوز چشم بسته در فکر است، نگاه ها سبک تر شده)

علی میگوید: جمال جان، مااا دوور خوردیم،دوور بفرستید یه پشتیبانی هوایی بکشیم عقب، اینجا داریم تلفات میدیم ،جماال جان میشونی..نرید رو خاکرییز کوور بزنید ...بکشید عقب..جمااال جان جمااال..(گلوله سوت میکشد و به دستش میخورد بیسیم می افتد)علیی جاان طاقت بیاارید ده دقیقه طاااقت بیارید...

(تکان شدید صدای گوینده مترو و بوق باز شدن در) ایستگاه دروازه دولت...

(هنوز کسی برای او جایی خالی نکرده دیگر نیازی هم نیست، در سیل فشار جمعیت برای ورود خودش را به زور خارج میکند، به دستش فشار می آید، جماعت وارد میشود، یک نفر جایش را به خانمی میدهد ..

ایستگاااه بعد دروازه دولت مسافرین محترمی که...



مترو تهران بی وفا

مرداد۹۵






پ ن:

میپرسید پس من چه‌میکردم؟ من تمام این مدت به فکرهایش فکر میکردم و هزاران لغت را برای شروع یک مکالمه مرور کردم اما هیچ کدام را به زبان نیاوردم..

پ ن:

برای تهران یک مانور نفوذ داعش تجویز میکنم، تا مردم کمی با این حقیقت آشنا شوند، برخوردی نزدیک از نوع اول

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۲۲
مسیح

نظرات (۳)

۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ خانم الفــــ
صداهای ذهنش ..یعنی چی توی ذهنش میگذره؟چقدر یاد ارمیا افتادم..نه ارمیای امیرخانی ؛ ارمیاها..
حکماً اینقدر از این صداهایی که نوشتید،توی ذهنش بوده که حتی یک ثانیه هم فکر نکرده که چرا کسی بهش جا نمیده..
پاسخ:
نمیدونم منم چی میگذشت تو ذهنش
ارمیا رو نمیدونم چی هست..
شاید...
ارمیا رمانی از رضا امیر خانی...
درمورد فردیه ک بعد از جنگ ب شهر برمیگرده اما هنوز حال و هوای جنگ همراشه و فکروخیال و خاطرات بهش امان نمیده!!!!!
پاسخ:
ممنونم
جالبه
بعضی ها هم انگار جنگ ندیده خاطرات بهشون امون نمیده
۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۰ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
بعد متن این جمله رو دوستداشتم"بعضی ها هم انگار جنگ ندیده خاطرات بهشون امون نمیده"
تجویز خوبیه خیلی خوب
+من حرفی ندارم ...
پاسخ:
ممنونم....

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی