icon
چابک سواری نامه ای خونین به دستم داد... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

چابک سواری نامه ای خونین به دستم داد...

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ
امروز یا شاید دست پر فردا، اگر صاحب میهمانی و آن سرزمین اذن بدهند، راهیم
وقت دارم نزدیک بیست و چند روزی مجاورشان باشم
و سعادت دارم اگر لایق بودم و کفران نعمت نکنم در دستگاه عشق صدبرابر کمتر از پرکاهی در به تصویر کشیدن مانور بزرگ سهیم باشم
این ها همه از کرامت ارباب است و سفره همیشه پهن او
نه از سازمانی نامه دارم و نه از نهادی مامورم
با پول طیب و طاهر مردم و خیرین به دیدار او میروم
میروم با با دوستان روایت یک دلداگی را به تصویر در بیاوریم
اصلا همین که من رو سیاه چرک میروم یعنی ارباب ارباب بزرگی است
که ولگرد ها را هم به حریم کربلایش بار ورود میدهد
که به  ولگرد های بی سرپا هم نقش میدهد
که مرا بازی میدهد
امسال برای من سال عجیبی بود
برای من تحویل سال ها یک جورهایی اربعین است، برای همین الان از سال گذشته بر خودم میگویم
یک سال حیرانی، یک سال سرگیجه، یک سال فشار، یک سال افتادن در موقعیت های سخت، درگیری با باید و نباید ها، دسته به یقه شدن با روزمرگی ها، دعوا با عرف ها
بیست و چند روزی وقت دارم کمی با اراباب مذاکره کنم
که آخر بازی زندگیم برد برد باشد
یعنی هر چه هست را او ببرد
که یعنی منی نمانم
یا اگر میمانم، اینی نباشم که هستم
که اگر میمانم، سرباز باشم
که از فدیم گفته اند هرکس میخواهد بماند با حسین برود
که مرا هم با خود ببرد

پیامی چند روز گدشته دهنم را درگیر کرد، خیلی درگیر
این چند روز را کلیومتر ها در خیابان های تهران پیاده راه رفتم
مثل دوره گرد ها، مثل دیوانه ها
و مدام فلش بک زدم زندگیم را
و مرور کردم تکه های پازل را
که پشت هم مینشست
که دلهره ام را زیاد میکرد
و گاهی فلش فوروارد میزدم
به لحظه هایی که...

نمیدانم چقدر راست بود یا چپ، تعارف بود یا حقیقت
اما دریافتم که فرصت بزرگی پیش رویم آماده شده
مثل حرکت آخری که منجر شود مکعب روبیک زندگی حل شود
و اگر حرکت اشتباهب کنی مکعب باز به هم بپیچد تا اینکه کی باز درست شود

و اصلا نمیدانم که چه شد اینها را نوشتم
و خدا میداند که هنوز چقدر تکلیف به دوش دارم، چقدر حق الله روی زمین مانده!
و جواب مبهم این معادله که چطور میشود رفت وفتی تکلیف مانده
وقتی صفحه بدهای به خوب ها مچربد

اجالتا برای مذاکره میروم
و در راه به این فکر میکنم
که چرا من؟
که چرا نمیگذارد سقوط کنم؟
که چرا نمی گوید بمیر!
که چرا هنوز دست میگیرد!

اجالتا اگر بطلبد عازمم
حلال کنید
حرف اصلی همین بود





پ ن:
اگر رفتم و عمرم به دنیا ماند، و نت برقرار بود، سعی میکنم هر روز روز نوشتی در کانال (دیالوگ) منتشر کنم، شاید زکات رفتن آنطور پرداخت شود.
پ ن:
خدایا این ط لیاقت خدمت ندارد، اگر بنا به در میدات ماندن است ط دیگری باید
پ ن:
چقدر دوست داشتم این آخرین پس این وبلاگ باشد.
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۹
مسیح

نظرات (۵)

بیست و چند روز؟؟!!
خوشا به سعادتتون
ان شاءالله هرچی که خیره اتفاق بیفته
و التماس دعای شدید برای نطلبیده ها و جامونده ها و ...
:-( 
پاسخ:
محتاج دعاییم
لایق بودیم ان شا الله
سلام
چرا دوست داشتین این آخریش باشه؟


برا ماهم دعا کنید لطفا
زیاد
پاسخ:
علیکم السلام
محتاجیم
چه حس قریبی..
ان شالله شهادت نصیبتان و آخرین..

ممنون از دیالوگ قطعا سر می زنیم

یادی ما را در آن ارض کرب و بلا..
پاسخ:
ممنون، مرگ عادی بدون سکرات هم برای ما از سرمون زیاده...
ان شا الله امکانات باشه و توفیق و بتونم بنویسم

ان شا الله لایق بودیم

شهادت نصیبتون
سلام
چقدر شیوا بود ...
به سلامت و با زیارت قبول از مذاکرات برگردین ان شاء الله:)
پاسخ:
علیکم سلام
ممنون

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی