icon
پلن B ... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

پلن B ...

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۶ ق.ظ


(مهدی و صابر دوان دوان زیر بارش گلوله خود را به کنار خاک ریز میرساند و در میان دود و خاک کنار سجاد خودشان را روی زمین می اندازند در حالی که نفس نفس میزنند)

+حح حح حح

_کپسول اکسیژن بدم؟

+(با دست اشاره میکند که نفس بالا نمی آید)

_بگم بچه ها بالون اکسیژن بیارن؟

+خدا خیرت بده حح حح بگو بیارن

_با نمک! تکشون تا ده دقیقه دیگه میرسه به ما حرف بزن

+حح حح صابر تو بگو من نفسم بالا نمیاد

°حاجی عقب بریم میفتیم تو دشت، جان پناه نداریم، چپمونم هوره راست مون رو که شکر خدا جیش النمیدومم چی چی گرفته

+ولی شکر خدا روبرومون بازه حاجی

_اره بازه فقط یکم اذیت میکنه این گلوله ها والا میزدیم جلو، محموووود محموود چقدر مهمات دیگه داریم؟

(محمود از بین رگبار گلوله ها سه جعبه مهمات را نشان میدهد)

_صابر برو یه جعبشو بکش بیار اینور

°چشم حاجی

+سجاد جان بیسیم بزن بگو پوشش بدن، راستمون رو باز کنن

_خوشگل پسر، دکل مخابرات منطقه رو دو روز پیش آوردن پایین

+پس چیکار کنیم؟

_کاغذ قلم داری؟ اگه داری بنویس

+نوشتم که اومدم اینجا حاجی جان، خداروشکر بلاخره به یه آرزوم تو زندگی میرسیم

(سجاد دست به پیراهنش میبرد و آرام آرام دکمه ها را باز میکند)

+گرمت شده حاجی؟

_اره (خنده)

+چرا پیرهن رو در میاری

_بیل داری؟

+آره دارم

_برو پشت خاکریز دومی یه چاله خوب بکن

+میگی حاجی جان چی شده؟

_شما برو بکن، خودتم پیرهن رو در بیار به صابر و محمودم بگو در بیارن

+چ..ی بگم والا..

(فلاش بک)

(سجاد کنار سردار متولایی نشسته و عکس میبیند)

_سردار اینجا کجاس؟

+اینجااا ده کیلومتری خرمشهره

_لباس نرسیده بود اونجا؟

+لباسارو خاک کردیم جوون (خنده)

_خااک؟؟

+سجاد، این لباسی که تنته گاهی ارزشش از یه لشکر بیشتره، همه بچه ها یه اندازه میجنگیدن و جون میذاشتن ولی عراقیا اگه یکی رو با لباس پاسدار میگرفتن، کل خط عروسی بود، اینجا تو محاصره بودیم، لباسا رو خاک کردیم که اگر اسیر یا شهید شدیم برا عراقی ها عروسی نشه

(با صدای مهدی از فکر در می آید)

+کندم حاجی، اینم لباسا چیکار کنم؟

_این رو هم بگیر ببر چال کن، فقط تا کرده و تمیزا

+نمیفهم حاجی معنی این کاراتو..

_کلاسای سردار متولایی رو یادته؟

+آره

_پلن بی رو یادته؟ (خنده)

+(خنده) همیشه از مبحث رد میشدم، فکر میکردم هیچ وقت نیاز نمیشه

بی خود نبود تو‌ شدی شاگرد زرنگ ما شدیم نیروی تو، شیر مادرت حلالت، بده من لباستو

_لباسا رو چال کردی به بچه ها ارایش بده، تکشون تا دو دقیقه دیگه میرسه

+چشم سردار سرهنگ ناکام (خنده)

_برو خدا شفات بده







پ ن:

دم همه ی پاسدارهای ارزش های انقلاب اسلامی گرم

پ ن:

همیشه عاشق این بودم که پاسدار باشم، و حسرت نپوشیدن لباسش هم به دلم میمونه

ولی باز خدا رو شاکرم که سعیم رو میکنم پاسدار ارزش های انقلاب باشم، شاید این طوری پاسدار باشم

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۱۱
مسیح

نظرات (۱)

خیلی جالبه که حتی مرگ رو هم به بازی میگیرن...
تاب تاب عباسی...
خدا! منو...
میندازی؟
پاسخ:
آره :)

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی