icon
یک تا پنجی ها... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

یک تا پنجی ها...

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ق.ظ





برای دیدن این دانه های سفید شادی آور

ما رزقمان مثل بالاشهر نشین ها نبود

همان مناطق یک تا پنج معروف را میگویم

مثل آن ها نبود

زمستان که میشد از روز اولش تا شب آخرش مثل دیوانه ها چشم میدوختیم به آسمان که کی برف ببارد

هر از چند گاهی که سامانه ی بارشی مسیرش را گم می کرد و در راه می ماند و روی آسمان ما می آمد

یک دفعه آن موسیقی های دهه هفتادی را میدیدم با یک نمای لانگ از یکی از استدیو های جام جم کوفتی

که مثل سیبری برف می آمد

و مجری که سعی میکرد این صبح دل انگیز را به ما تقدیم کند

ماهم با یک جفتک میپریدیم پشت شیشه و انتظار داشتیم وقتی پرده را کنار میزدیم حیاط و خیابان را سفید پوش ببینیم

ولی رنگ خیابان های ما برخلاف جام جم و یک تا پنجی ها سیاه بود، حتی گاهی سیاه تر از روزهای قبل تا حرصمان را در بیاورد.

بعد دست از پا دراز تر برمیگشتیم سر سفره صبحانه و مایوسانه آنقدر لیوان چای شیرین را هم میزدیم تا ته لیوان دربیاید و همزمان اخبار گو را میدیدیم که میگفت:

لازم است تاکید کنم یک تا پنج تعطیل است یا نه؟

شاید باورتان نشود ولی ما بیشتر از بارش برف از یخبندان تعطیل میشدیم یک جورهایی یعنی تعطیلیمان هم خیلی جذابیت نداشت و بر جنبه های قهری طبیعت دلالت داشت.

اما گاهی این سکه روی دیگر هم داشت 

همانطور که دفتر و کتاب ها را پهن کرده بودیم توی حال و دمر میخوابیدیم و مشق های ناتمام را می نوشتیم

یک دفعه با صدای یک نفر که میگفت:

عه داره برف میاد

مثل فشنگ از جا بلند میشدیم و میرفتیم دم پنجره

و برف های کم رمق و بی رنگ را به زور، آن هم با خیره شدن به نور میدیدم و با اینکه می دانستیم خیال خامی بیش نیست برمیگشتیم و میگفتیم:

هورا فردا تعطیل میشه!

و بعد بزرگ تر ها که از دنده منطق بلند میشدند که نه برفی نیست و آب میشود و مشق هایت را بنویس و ..

مشق ها که تمام میشد میرفتیم برای خواب پتو را میکشیدیم روی سرمان و تخیل میکردیم که فردا همه خیابان سفید پوش میشود و مادر این بار که بالای سرمان می آید به جای:

بلند شو! دیر شد!

میگوید:

پاشو ببین چه برفی اومده!

و صبح همه آرزو ها محقق میشد.





پ ن:

ولی باز خیلی حس پیروز مندی نداشتم چون یک تا پنجی هاهم تعطیل میشدند و نشد یکبار آن ها تعطیل نشوند و فقط ما تعطیل شویم

پ ن:

شاید باورتان نشود ولی توی دلم به ماشین ها بد و بیراه میگفتم که چرا روی برف ها را می روند و چرا این همه اصرار است زود همه اش را پارو کنند

پ ن:

خلاصه #برف، مثل فلش مموریست

با خودش خیلی اطلاعات و خاطره دارد..

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۰۹
مسیح

نظرات (۴)

سلام
خیلی قشنگ نوشته بودین .کاملا قابل درک بود و حس معکوسش رو تجربه کردیم ما...
اشکال نداره
عوضش منطقه یک تا پنج به شدت روی گسله! :|
پاسخ:
علیکم السلام
ممنون

یک تا پنجی ها حتما برای اونجاش هم فکری کردند
و دنیا و زندگی چه برسرمون (بر سرم!) اورده که ذره ای ذوق نداشتیم دیروز و امروز....
خداروشکر کردم خیلی....
اما اون ذوق همیشگی انگار درگئر آفتاب سوزان تابستون شده!
اونم برا من که عاشق برف بودم همیشه
عاشق سکوتش و عاشق شب های برفی و قدم زدن ها و خلوت بودن ها و سکوت...
حیف واقعا
خیلی حیف...
راستش این دو روزه خیلی دلم برای خودم سوخته!
پاسخ:
بنده هنوز ذوق برف رو با شدت گذشته دارم

به جز کودک درون در واقع چیزی ندارم
سلام
ما که حتی جزو بیست گانه هم نبودیم. اطراف تهران.
ولی اخباررنگفته تعطیل بودیم! چون سرویس معلما روزای برفی از مناطق بیست گانه به سمت ما نمی آمد!
حالا فکر کنم احساس سرخوردگیتون بیشترم شد!نه؟!
پاسخ:
علیکم السلام

خیر، اون حس اعلام سراسری حس بهتری بود
چون موضوعیت با تعطیلی نبود
با برف بود
و اعلام سراسریش یه نوع پیروزی حساب میشد که ماهم هستیم
خب بعد از تعطیلی موضوعیت با برف میشد. تازه اخبارم میگفت منتها بعد از این که ما کارمون کردیم! آدم برفی شبیه معلم حال میداد...
پاسخ:
:)

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی