icon
دختر انقلاب... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

دختر انقلاب...

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۱۲ ب.ظ


برداشت اول: (سال چهل و هشت)

+مادرم، تو رو خدا دست بردار از این کارات

شدیم انگشت نمای شهر!

چرا نمیفهمی این کارا برای تو نیست...

پدرت دیگه نمی تونه سر بلند کنه تو محل، میدونی چقدر حرف پشتته؟!

میگن دختر رو هربار بازداشت میکنن، استغفرالله پناه بر خدا! دنبال چیی میگردی؟؟

نونت نیست، آبت نیست، مبارزه کوفت و زهرمارت چیه؟

به خدا دیروز حمید به بابات گفته بود دیگه نمی تونه وضعت رو تحمل کنه، میدونی اگه ولت کنه بره با یه بچه، یه جو آبرو برای ما و تو نمی مونه؟

خب مثل خانما برو زندگیت رو بکن، به شوهرت برس برا بچت مادری کن!

من نمیدونم اینا رو یاد تو دادم؟؟

این تخم لق مبارزه رو کی تو دهن تو گذاشت! چقدر آخه کله شقی تو دختر...


برداشت دوم: (سال پنجاه و شش)

_دیدیش؟

روسری قهوه ایه، مانتوش خاکستریه!

آره همون. بهش میگن خواهر زهرا!

دخترای مسجد میگن بیشتر از این که زن باشه مرده، از شمال که اومده تهران وقتی رسیده به این پایگاه برای کار کردن و مبارزه سوابق بازداشت و فعالیتش اینقدر بوده که حاج آقا پازوکی گفته شما باید اینجا مسئول باشی، دختره تو شمال ده بار بازداشت شده به جرم برگزاری میتینگ و شب شعر و اینا.

سر همین داستانا شوهرش طلاقش میده خانوادش هم به خاطر فشار همسایه ها و زخم زبونا یه جورایی طردش میکنن، به بچه داره که دیروز دیدم خود حاج آقا پازوکی بردش تو همین مدرسه اسلامی محل ثبت نامش کرد هشت سالشِ.

عاطفه از وقتی اومده همش حواسم پیششه. آرزوم بود مثل اون میبودم.

داستانش رو برای مادرم تعریف کردم، میدونی چی گفت؟؟

گفت: شهلا باهاش دوست شدی نشدیا!

میترسید مثل اون بشم.. ولی عاطفه من جیگر اون رو ندارم والا از خدام بود مثل اون به جای این خاله زنک بازیا وسط میدون باشم!

براش کلاس اندیشه سیاسی گذاشتن! میای از هفته دیگه بریم سر کلاسش؟؟


برداشت سوم: (سال پنجاه و هفت)

@یک عده ای اومدن حرف بردن و آوردن که آقااا وا اسلامااا وا مصیبتا شما یک زن رو تو مملکت اسلامی آوردی مسئولیت اجرایی دادی اونم تو یک نهاد سیاسی!

اینجا جای زن نیست و ...

اولا که برادر یا برادران من، ملاک و معیار تقواست!

دوما اون کسانی که حرف بردن و آوردن و دارن دوبهم زنی میکنند یه تک انگشت سوابق مبارزاتی خانم کمالی رو هم ندارند!

اون زمانی که دوستان استخاره میگرفتند که وارد فاز مبارزه بشیم یا نه هنوز زوده ممکنه مصالح اسلام به خطر بیفته! ایشون تو بازداشتگاه های پهلوی شکنجه میشد

اینقدر کوته فکر نباشید اینقدر مغرور نباشید خانم کمالی از امروز مسئولند و اطاعت از ایشون واجبه این جمله آخر هم خطاب به دوستانی که بحث رو بردند پیش حضرت امام، ایشون خودشون از مشوقین امر بودند و از نزدیک با خانم کمالی آشنا هستند


برداشت چهارم: (سال شصت و چهار)

×قربون سرت برم

شما که عمرت رو تو این راه دادی دیگه چرا از این حرفا میزنی؟

شما که برای هدفت قید همه خانواده و فامیل و آشنا رو زدی چرا از این حرفا میزنی؟

ده آخه شما که دستت تو کاره چرا؟

چه توقعی از من داری؟؟ که بشینم و ببینم؟

همراه با مارش جنگ رادیو با دستم رو میز ضرب بگیرم و مدام گوش بدم چی شد و چی نشد؟؟

شما اینقدر سرت گرم مبارزه و این داستانا بود که نفهمیدی من تو همه این لحظات داشتم شما رو تماشا میکردم!

نگاهم به شما بود! قهرمانم شما بودی! با اینکه هیچ وقت بالا سرم نبودید!

ولی من تو همه اون لحظات پیش شما بودم پشت چادر شما! داشتم میدیدم!

حالا چطور توقع دارید همه چیزایی رو که دیدم انکار کنم و به خودم بقبولونم که شما همون خواهر زهرای مجاهدی که به من میگی نرو!

که مگه من چنتا بچه دارم!

که اگه بری من تنهام!

من پشت همون وانتی بودم که باهاش تو اون غریبی از شمال اومدیم تهران برای مبارزه

از من نخواه که حالا همینجا ور دلت بمونم خواهر زهرا! نه نخواه!


برداشت پنجم: (سال شصت و هشت)

∆حاجی جان، فدات شم، رییس من، تاج سرم، تو رو جون بچت از من نخواه این مورد رو من برم! بابا من جیگرشو ندارم به ولله! عه!

به من بگو تا آخر این لیست رو خودت برو تا ته خبر بده میگم چشم به روی چشم! ولی این مورد رو نه!

بابا مگه این زن چقدر طاقت داره!

به خدا جرات ندارم برم تو چشماش نگاه کنم چه برسه به این اینکه خبر کاوه رو من بهش بدم! کم تهمت بارش کردیم تو این سیستم! کم حرف درآوردیم براش؟؟

حالا خبر شهادت بچش رو من ببرم بهش بدم؟؟

به خدا زیر بار نمیرم! اصن آدمش نیستم!

یکی رو بفرستید بتونه تو چشماش نگاه کنه

چنتا از این گردن کلفتای پشت میز نشین امروز که یه تار مو سوابق خانم کمالی رو نداشتن بچه هاشون رو فرستادن خط؟! چنتا؟

ای تف به این روزگار که وقتی دست بذاره رو یه نفر ولش نمیکنه! بسشه این زن، من نمیتونم خبر رو ببرم، شرمنده من رو معاف کن!


برداشت ششم: (سال نود و شش)

*این خانمی که داریم میریم پیشش الان خانم زهرا کمالیه

از مبارزین قدیمی و اسم و رسم دار انقلابِ، شکنجه شده ساواک و رژیم شاهِ، مادر شهیدِ یک مدتی حتی تو نظام مسئولیت داشته که البته بعد شهادت پسرش کنار میره و از بعد از اون برمیگرده به شهر و روستاش و خودشو یه جورایی وقف اینجا میکنه، خیلی سوژه خوبی برای مستند!

شما اگه بتونید باهاش صمیمی بشید که براتون حرف بزنه و خاطره بگه یک گنجینه ایه خانوم کمالی

منتها اصلا به همین راحتی حرف نمیزنه! اهل تعریف و اینها نیست حالا این شما و این سوژه برید جلو ببینیم ایشالا چی میتونید دربیارید ازش!





پ ن:

برای جاهای دیگه قسمت قسمتش کردم ولی خب مخاطب های وبلاگ ویژه هستند برای همین اینجا کاملش رو گذاشتم

پ ن:

دوست داشتم #دختر_انقلاب را نشون بدم، البته که این روزها هرکی یه پارچه بزنه سر چوب بره روی پست برق بهش میگن انقلابی

پ ن:

عکس از

@morteza_sedighifard

در اینستاگرام

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۱۳
مسیح

نظرات (۴)

عالی!


+اونا دختر انقلابی نیستن
دختر خیابونیه انقلابن!

😔هر روز یه مکر جدید
کاش میشد وضع درست بشه
حیف که نمیشه...


+امروز بهشت زهرا بودم...یاد شما و اون پست و عکس افتادم..
فضای دلنشینی بود قطعه شهدا...
پاسخ:
ممنون از شما که به یاد بودید
خوش به سعادت کسانی که مشرف میشن
سلام
اونها دختران انقلاب نیست! هرزه هایی هایی هستن که در خیابان انقلاب مثل خزه و لجن کنار رود میمونن.آب که جریان داره، یواش یواش اونها شسته میشن!
دخترانی که صرفا برای تخلیه هیجانشون لحظه ای توی قاب دوربین حیای خودشون رو و نماد این حیا رو به چوب میکشن و به خدا که قبل از اون هم اون تکه پارچه ها روی چوب بوده!
دختران و زنان خیابان انقلاب ماییم! ما که حتی در همین دهه نود گرسنگی کشیدیدم...تنهایی کشیدیم..شوهران و برادرانمون رو از دست دادیم....بچه هامون بی پدری ها کشیدن تا این هرزه زنان بی پشتوانه سست عنصر در خیابان انقلاب روی سنگفرش قلب ما قدم بزنن! ما دختران انقلابیم که بی هیچ سهمی از سفره انقلاب سنگینی و گرمای یادگار حیای زهرای اطهر رو با خودمون حمل میکنیم! بدون هیچ ابراز و اظهاری...

حرف زیاده ولی خواهش میگنم میکنم اسمی که برای ما بود و دشمن داره ازمون میدزه میدزده به ما برگردونید!

پاسخ:
علیکم السلام
بله همینطوره

فقط بنده برگردونم؟
مگه کامنتم عمومی نبود؟
پاسخ:
عمومی؟
از بهترین متن هایی بود که درباره این موضوع خوندم...
خداقوت
پاسخ:
ممنونم

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی