icon
اتوبوس روز... :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

اتوبوس روز...

شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۲ ق.ظ



[اتوبوس بنز قدیمی در یکی از خیابان های تهران در حال حرکت است و دود غلیظی هم از خود بیرون می‌دهد]

+حاج بهرام مصبتو شکر، این قراضه رو هنوز عوض نکردی؟ بابا کل خیابونو ابر باران زا گرفت...

_ای بمیری که هنوز وقتی میای تو ماشین یه ریز هی ور ور ور ور حرف میزنی

+هییَع حالا انگار دختر هیجده سالست چه بر میخوره بهش

@ حاج بهرام به اصالت پایبنده! کاری با این سوسول بازیا نداره!

[با شنیدن این صدا رضا که جلوی اتوبوس در حال کل کل با حاج بهرام بود به سمت صندلی های عقب برمیگردد، کنار هر مرد جوان یک زن مسن نشسته، یکی از زن ها گره کیسه ای را باز میکند و به دست مرد میدهد]

# آقا بزنید روشن شید، برگه زرد آلو بی بی سمیه است نزنید رفته از دستتون!

@ ای جان ای جان، دهنت سرویس هربار که می آوردی به ما نمی‌رسید! بیارش این ور بدو تا رضا مشت نکرده همه رو!

[رضا با لبخند به سمت راننده و شیشه جلوی اتوبوس برمیگردد]

_رضا اگه حرف اضافی نمی‌زنی بگو‌ ننه کجاست الان ده دقیقست خیابون رو رد کردیم!

+اینقدر دود کردی نمی‌بینم جایی رو

_لا اله الا الله..

+نه نه غلط کردم میگم :) والا ساختمونا رو یه جوری کوبیدن ساختن نمی‌شناسم جایی رو ولی چشمی که حساب میکنم ته همین خیابون.. جلو مغازه احمد کرکر

∆این عادت زشت اسم گذاشتن رو آدما رو هنوز ترک نکردی بیچاره ننه چی کشیده از دست تو

+بابا احمد کرکره ساز بود بهش می‌گفتیم کر کر اسم نذاشتیم که!

@ عهه رضا ننه! اونها

+کو؟

@ اونها رو نیمکت نشسته..

+ای قربونت برم ننه.. حاج بهرام جلو‌ نیمکت نیش ترمز بزن!

[حاج بهرام جلوی نیمکت ترمز میزند، درب اتوبوس روبروی ننه باز میشود و رضا بیرون می‌پرد]

+حاااج خانووم برسونیمتون!

[ننه صورتش را می‌چرخاند و چشمانش را از پشت عینک ته استکانی ریز می‌کند]

×تو کی هستی؟

+همون که با دمپایی سیر کتکش می‌زدی!

×رضا ننه تویی؟!

+ای قربون رضا گفتنت برم، اره ننه خودمم!

×دیر کردی مادر!

+بیا بریم بالا برات بگم، قربون چشات برم

[رضا ننه را بالا می‌برد، بچه های برای ننه صلوات می‌فرستند و پیر زن های دیگر برای استقبال از او به سمت ننه می آیند..]





پ ن:

#صداهاصداها

پ ن:

نام عکاسش را نمیدانم...

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۹۷/۰۴/۰۹
مسیح

نظرات (۳)

۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۴:۴۵ خانم الفــــ
یعنی مادر شهیدی ، رفت پیش پسر شهیدش؟
پاسخ:
بله..
۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۵:۲۰ خانم الفــــ
چقدر متن روی عکس نشسته...ممنونم
پاسخ:
لطف دارید
ممنونم
حاجی فک کنم این علامتا رو بازم اشتباه کردیا

بی‌بی سمیه که نمیگه دهنت سرویس که مومن :)
پاسخ:
اره خب بی بی سمیه نمیگه که
اصلا بی بی سمیه دیالوگ نداره
یکی از بچه ها دارن میگه

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی