icon
دفتر :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفتر» ثبت شده است

بخشی از یک کار دانشگاهی

و لعنت به تکالیف دانشگاهی!


 

شما این دفتر ها را از کجا میشناسید؟

_من با این دفتر ها زندگی کردم، کارم از شناخت گذشته! (خنده)

چطور میشناسید؟ این دفتر ها برای بیش از بیست سال پیش است، آن موقع به دنیا هم نیامده بودید؟

_بله آن موقع به دنیا نیامده بودم، ولی من یک خواهر و یک برادر دهه پنجاهی و شصتی دارم که به خاطر آن ها یک گوشه از کمد خانه تبدیل شده بود به انبار دفتر، ضمن اینکه پدرم هم از کارکنان نهضت سواد آموزی بود و همیشه برایشان دفتر می آورد. این شد که ما ماندیم و یک میراث خود نخواسته! (خنده)

خب شما با این میراث چه کردید؟

_هیچی، تا اوایل دوران دبیرستان این میراث همراه من بود

یعنی از این دفتر ها استفاده میکردید؟

_بله، ما شا الله اینقدر زیاد بود که کاملا نیاز من را پشتیبانی میکرد، از هشتاد برگ تا صد برگ در رنگ های مختلف زرد و آبی و قرمز، کمتر کسی باورش میشد ولی خب من استفاده میکردم

همکلاسی ها چطور برخورد میکردند؟

_طور خاصی برخورد نمیکردند، بجه های هم سن و سال ما هم زیاد اهل این داستان های دفتر خریدن و غیره نبودند، ولی یک بار سر کلاس دبیرستان یک اتفاقی افتاد که تازه فهمیدم چه گنجینه ای در دست دارم!

چه اتفاقی؟ میتوانید بگویید؟

بله، یکبار سر یکی از همین کلاس های دبیرستان در حال جزوه نوشتن بودم که دبیر از سر کلاس قدم زنان داشت مسیر کلاس را میرفت توی مسیر برگشت یکدفعه چشمش به دفتر ما خورد انگار برق سه فاز پرانده باشد گفت: محمد این را از کجا آوردی؟ این برای زمان کودکی من است!!  بعدش ماهم چند دقیقه داشتیم توضیح میدادیم همین چیزهایی که به شما گفتیم!





پ ن:

مثلا گزارش واقعیست و من از ذهن متخیلم ایجادش نکرده ام!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۳
مسیح


از اول دبستان تا دبیرستان و گاهی دانشگاه از این دفترا استفاده میکردم

یادم نمیاد برای خرید قبل مهر دفتر خریده باشم

اینم یکی از مزایای داشتن خواهر و برادر زمان جنگه

یادمه یه بار سر کلاسی تو دبیرستان یه زنگ کامل سوژه ی معلم شدم داشت تو کلاس قدم میزد و یه دفعه نگاهش به دفترم افتاد یه دفعه انگار مسخ شد

گفت: امیری تو اینا رو از کجا گیر آوردی؟؟!

کل زنگ رو داشت از این دفترا و خاطراتی که به موزات این دفتر براش مونده بود میگفت.

هنوزهم یه چنتایی ازش دارم

جزو معدود فسیل هایی بودم که تو عصر انفجار اطلاعات مجبور بودم شبش بشینم چند صفحه رو خط کشی کنم با خطکشاش دالبری و مداد قرمز

بوی مهر میاد اما انگار من کور بو شدم!



پ ن:

میگن کر بو ولی من میگم کور بو

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۰
مسیح