icon
عمو :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عمو» ثبت شده است

توی کوچه ی ما از صبح علی الطلوع عمو نوروز آمده تا سال ها را تحویل بگیرد

یک عده همان اول کاری تا صدای ساز دهل خودش و نوچه هایش را شنیدند، دوان دوان با لبخند از خانه هاشان بیرون آمدند و سال را دو دستی تحویل عمو نوروز دادند و حتی پول چایی بچه ها را هم حساب کردند و دست آخر چند هزاری اسکناس توی جیب پیراهن عمو نورزو گذاشتند و گفتند:

باشد شب عیدی شیرینی برای بچه ها بخر

معلوم بود این دسته از سال جدیدی که سال قبل تحویل گرفته بودند زیاد هم راضی نبودند بعضی حتی شاکی هم بودند

از همان جماعتی سریع آمده بودند تا سال را تحویل بدهند یک گروه هم عمو نوروز را یقه کرده بودند که:

مرد حسابی این سالی که به ما تحویل دادی از همان اولش هم خراب بودکه! هرچی ما تاکید کردیم سر سفره هفت سین که یک سال درست و حسابی به ما بده به گوش کرت نرفت که نرفت! حالا خصارت امسال را چه کسی میخواهد بدهد؟ عمه گرامی شما؟؟

عمو نوروز بدبخت هم درحالی که یقه پیراهنش دست همان افراد مذکور است میگوید:

بابا منکه از همون اول گفتم درهمه! گفتم من خودم اینارو از شرکت میارم نمیدونم توش چی میگذره که! خودت به گوشت نرفت! مگه هندونست اصن!؟ سال آقا جان! سال!!


یک عده هم خیلی عادی معمولی، هر ازچندگاهی با بی حالی لخ لخ می آیند تا دم در و حتی تا پیش عمو نوروز هم نمی روند، از همان جا صدا میکنند که بیا بگیر!

حتی مشاهده شده مواردی که از پنجره هم سال را پرت کردند بیرون به صورت شوتینگ!

خب شیرینی بچه ها هم معلوم است در باره این عده صدق نمیکند!


اما

یک عده دیگر هستند که اصلا حاضر نیستند سالشان را علی رغم تعهد قبلی به عمو نوروز تحویل دهند

یعنی اصلا توی کتشان نمی رود که بیایند و مثل بچه آدم سالشان را تحویل بدهند

عمو نوروز برای تحویل گرفتن سال این افراد همیشه در کوچه ما به مشکل برمیخورد، اول که اعلام عمومی میکند بعد چندبار تکرار میکند و بعد میرود پای ساختمان و دستش را میگذارد روی زنگ آیفون و حالا زن پس کی بزن!

بعد از سی ثانیه که دستش روی زنگ میماند یک نفر خیلی عصبانی و بی ادب از آنور آیفون میگوید:

زهههههر ماااار!

چته این وقت ظهری مر...ه!

مگه سرآوردی؟؟

عمو نوروز هم میگوید:

مر..هکه خودتی و هفت جد آبادت مردک!!

من سن پدر پدر پدر پدر ....پدر، پدربزرگت هستم بی ادب!

پاشو بیا این سالتو تحویل بده ببنیم!

سه ساعته اینجام گلو جر خورد از بس گفتم!


بعد فرد مورد نظر میگوید:

من سر مال و اموال، پدر گرامم نمیشناسم! چه برسه به پدر پدر پدر پدر، پدربزرگم!

سال را هم تحویل نمیدهم! مردک مگه ما مسخره تو هستیم هی هرسال هرسال، سال را تحویل میدهی و می آیی پس میگیری!

خب مثل بچه آدم بذار حالشو ببریم دیگه، تا می آیم آدمش کنیم میای میگیری میبری یه صفر کیلومتر میندازی به ما!

نمیدم آقا جان پاشو برو ببینم.


بعد عمو نوروز میفرمان:

به جان ننه سرما که روش غیرت دارم خودتم میدونی قسم تحویل ندی خودت میدونی با خودت!

ببین پارسالم همین بازی رو درآوردی وقت و اعصاب ما رو آسفالت کردی، سر همین تجربه پارسال، امسال رفتم دوتا شرخر کرایه کردم!

یعنی تا سه میشمرم نیومده باشی میدم خونتو آتیش بزنن از سال جدید هم خبری نیست!


بعد فرد مورد نظر میگوید:

خ...ب خب بابا! بی اعصاب!

تو اگه رو ننه سرما غیرت داشتی نمیذاشتی تا این وقت بهار توی کوچه خیابونا پرسه بزنه با این سوز و سرمای بی وقتش بزنه سینوسای مردم کتلت کنه!

آوردم بزار یه کاپشن بپوشم اومدم!


.......عمو نوروز میفرماید:

بیا پایین گنده تر از دهنتم حرف نزن!

دیگه عهد قجر نیست، زن رو با حرف نمیشه تو خونه نگه داشت

اصن به تو چه مربوطه بیا پایین تحویل بده ببینم باوو


خلاصه همه سالشان را تحویل میدهند در کوچه ما منتها حق دارند

کیفیت سالهایی که در این نوروز های قبلی عمو نوروز آورده بود دیگر مثل قدیم نیست

همش پر از مصایب و بدبختی است و تا به خودت هم می آیی تمام میشود

دیگر سالهایش مثل قبل با برکت و با کیفیت نیستند

همان اولش با آدم بد تا میکنند

شاید عمو نوروز هم برای سود بیشتر سال های وارداتی به ما می اندازد


خدارا چه دیدی؟








پ ن:

خودم نمی دونم جز کدوم دسته ام!

پ ن:

نمی دونستم گاهی سرما خوردگی شدید، سردرد، پا درد و کلکسیون زیادی از دردها میتونه ذهن آدم رو برای نوشتن باز کنه!

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۵۱
مسیح



برداشت اول: پسر قدکشیده:


پسری به میدان مبارزه می رود. چند دقیقه ای جنگ نمایانی میکند. طولی نمی کشد که گرد و غبار دشت را فرا میگیرد. از سپاه دشمن هرکس به هر زحمتی که شده خودش را به پسر می رساند.

پدر بالای بلندی ایستاده و دشت را برانداز میکند. تا شلوغ می شود پدر از جا کنده می شود و سوار بر اسب به سمت شلوغی می تازد. چند نفری را از پیش روی خود بر میدارد و خود را به بالای سر پسر می رساند. پسر را غرق خون می بیند.

دست میبرد زیر پیکر پسر که او را بلند کند و پیش خیمه ببرد. نمی شود. پدر چندباره دیگر امتحان میکند اما نمی شود. اشک در چشم پدر حلقه میزند. میدان جنگ پر شده از صدای سوت و کف و هلهله. پدر گاهی بلند میشود به عقب نگاه میکند و گاهی مینشیند و به پسر نگاه میکند. نمی داند چه کند!   

پدر مضطر شده!

زانوهای پدر تاب نمی آورد. لاجرم به زمین می افتد. طولی نمی کشد که جوانان خیمه با عبایی سر میرسند.


برداشت دوم: عموی مضطر:


بچه ها در خیمه گاه بی تابی میکنند. عطش و تشنگی امان همه را بریده و بچه ها را بیشتر. کسی می بایست تا کاری کند. اردوی آنها دیگر تقریبا از مرد خالی  شده. بچه ها یکی را به نمایندگی از خود انتخاب میکنند و می فرستند پیش عمو. از عمو میخواهند که به میدان بزند و راه باز کند و مقداری آب بیآورد. آن هم نه بقدر سیرآبی، بلکه در حد خنکای آب هم راضی اند. عموی دلیری است! و قدکمان! کودکان هرگز از او (نه) نشنیده اند. اصلا عمویشان مرد کارهای محال است.

عمو اسب را زین میکند و بچه ها دیگر مشکل آب را حا شده فرض میکنند. طولی نمیکشد تا اینکه یک قد بالای رشید، سوار بر اسب دنبال آب می رود.

در مسیر بازگشت، دشمن قصد میکند تا صاحب مشک را بی مشک کند. برای عمو مشک فقط یک وسیله بردن آب نیست بلکه مخزن امید بچه هاست و التیام دهنده شرمندگی مادر طفل شیر خواره است. پس عمو تمام سعی اش را به کار میبندد تا مشک را حفظ کند. دشمن که برای رسیدن به مشک جدیست، ذره ذره عمو را کم میکند. عمو لحظه به لحظه کم و کمتر می شود. وقتی زخم دشمن بر مشک کارساز میشود، عمو همان جا می ایستد! دیگر به سمت خیمه ها نمی رود. نگاهش به مشک می افتد، باز میگردد قدمی به سمت شریعه بردارد، نگاهش به سپاه می افتد که لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده می شود و سوت و هلهله میکنند. عمو در بین این دو راه مدام مسیر عوض میکند.

عمو مضطر شده!

بعدها عمو از اسب به زمین می افتد و .... .


برداشت سوم: پدر مضطر:

   

گربه های فرزند شیرخواره مادر را از حال برده، مادر از فرط خجالت دیگر نمی تواند به روی فرزند خود نگاه کند. در همین بین پدر نزد خیمه می آید و از همسرش طلب فرزند را می کند. مادر با بیم و امید فرزند را به پدر تحویل می دهد. پدر بروی اسب مینشیند و با دستی فرزند را در بغل میگیرد. وقتی به صف دشمن می رسد فرزند را به دست میگیرد و می گوید: حداقل این طفل را سیرآب کنید.

طفل در آسمان مثل خورشید می درخشد و همین نور کم مانده سپاه دشمن را یک جا تسلیم کند. نامردی از سپاه دشمن در سدد خاموش کردن نور بر می آید و تیری نصف قامت خود را برای کودک میپسندد.     تیر بر طفل غلبه میکند و .... .

پدر طفل را پایین می آورد، نگاهی به طفل میکند و نگاهی به لب های خشکیده اش. خجالت میکشد. طفل را زیر عبای خود پنهان میکند و به سمت خیمه راه می افتد که ناگهان تصویر مادر کودک در ذهن او نقش میبندد. پدر نمی داند چگونه جواب مادر بدهد.

حالا پدر چند قدم به سمت خیمه بر میدارد و دوباره باز میگردد و این کار را مدام تکرار میکند.

پدر مضطر شده!

سپاه دشمن از این کار تعجب کرده! بعدها در حال دفن طفل توسط پدر، مادرش سر می رسد و .... .


برداشت چهار: فرمانده مضطر :


فرمانده گردان است و شب عملیات. همین شب به او خبر رسیده برادرش نیز در همین گردان می خواهد به خط بزند. تا متوجه میشود به سراغ او میرود تا منصرفش کند اما نمی شود. موعد عملیات سر میرسد تا میانه های راه می روند تا به نقطه رهایی برسند که ناگهان عملیا لو میرود و از طرف دشمن تک شدیدی میخورند. عده ی زیادی از بچه ها زمین گیر میشوند و فرمانده دستور عقب نشینی میدهد. ناگهان برادرش را دو سه متر ان طرف تر نقش بر زمین میبیند. دنیا روی سرش هوار میشود. زیر آتش سنگین نمی شود برادر را برگرداند، حتی اگر بشود هم دلش راضی نمیشود این همه پیکر بماند و برادر او برگردد.

نه میتواند بدن را رها کند و نه میتواند برود. گاه گاهی به عقب نگاه میکند، گاه گاهی به برادر.     

او مضطر شده!

بلاخره باز میگردد. بعدها خودش که روی بازگشت به خانه را نداشت شهید میشود و بعد از چند سال با برادرش به خانه باز میگردد.



پ ن 1:

این روز ها مضطرم.

پ ن 2:

بی هوا و یکهویی دلم هوای کربلا کرد.

پ ن 3:

کلا تولد بوق سالگی، تولد غم انگیزی است! آدم یه نگاه به پشت سرش می اندازد و میگوید: بوق سال گذشت! و تو هیچ قدمی برنداشتی!

پ ن 4:

الهم الرزقنا شهادت!

پ ن 5:
غلط املایی عین صحیح است.

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۶
مسیح