icon
فاطمیه :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاطمیه» ثبت شده است

برداشت اول:


نزدیکی های ساعت یک یک نیم بعد از ظهر رو بروی تلوزیون یک مرد حدودا شصت شصت دو ساله

یک ته ریش نامرتب بر صورت

با زیرپیراهن سفید معمول و یک شلوار راحتی توی خانه

روی زمین نشسته و تکیه را به پشتی داده و تلوزیون تماشا میکند (زمان چهار یا پنج فروردین)

کانال ها را از روی بی میلی و بی حوصلگی بالا و پایین میکند، چند کنال (یک، چهار دوباره یک،شبکه خبر،پنج و ...)

صدای نوا و نوحه از بیرون خانه توی گوش مرد میزند

بلند میشود تا نزدیک پنجره پیش می آید، گوشه پنجره را باز میکند و یک نسیم سرد به صورت مرد میخورد و گوشش کمی نزدیک تر صدا را حس میکند

چند دقیقه گوش میدهد: (صدای نوحه) ممنونم اگر نروی، میــمیرم اگر بروی، زهرا نرو نرو..

همان طور که صورتش به سمت پنجره و درز باز شده است بغضش را همیشه به سبک یک مرد جمع جور میکند و صدا میکند:

نجمه چقدر برنج و عدس برای چهل پنجاتا ظرف عدس پلو نیازه؟

نجمه خانوم(همسر آقا یعقوب)با تعجب و کنج کاوی:

چطور آقا؟؟

آقا یعقوب(اول جمله رویش به پنجره است اما در ادامه جمله اش به سمت خانوم که حالا از اتاق سرک کشیده میشود و با نگاهی کودکانه:

حالش رو داری این چهل پنجاتا غذا رو درست کنی، یه هو به دلم افتاد برا خانوم فاطمه زهرا یه نذری بدیم، خیلی غریبه به مولا!

نجمه خانوم(جا خورده و گیج):

باش..ه فقط عدس پلو خالی که نمیشه، یه کیشمیشی، گوشتی چیزی!

آقا یعقوب(سریع بعد اتمام کلمه آخر نجمه خانوم):

نداریم؟؟

نجمه خانوم با مکث:

نه

آقا یعقوب تندی میدود سمت جا لباسی پیارهن مشکی را تن میکند دکمه ها را میبندد در حین دکمه بستن نجمه خانوم میگوید:

چیزی شده حالا؟

آقا یعقوب(حالا بستن دکمه را تمام کرده):

نه والا شبا و روزای فاطمیه خیلی غریبه شهر انگار خبری نیست

شلوار را تند روی پیژامه اش میپوشد و از خانه بیرون میزند.

نجمه خانوم هم آرام میرود توی آشپزخانه و کم کم صدای تق و توق قابلمه می آید

تصویر کم کم سیاه میشود





پ ن:
تصویر سازی های یک دفعه ای..
پ ن:
تصویر سازی بعد روایت اتفاقی به همین موازات است
پ ن:
ای کاش امکان ساخت کمی فراهم بود
پ ن:
شهید شدن ایده ها
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۸
مسیح

خانوم ببخشید اجازه؟

ما همیشه دوست داشتیم شما را مادر صدا بزنیم

منتها رویمان نمیشود

ما نه سیدیم که بشود مادر صدایتان کنیم

و نه شاگرد خوب کلاس بودیم

ما در یتیم خانه دنیا زندگی میکنیم

و همیشه آرزو داریم شما مادر ما بشوید

ما همیشه چشم به در میمانیم خانوم

و همیشه بهترین لباس هایمان را میپوشیم تا یک روز شما بیایید و مادر ما شوید






پ ن:

السلام علیک ایتها صدیقه الشهیده

پ ن:
این حسرت همیشه به دل ما میمونه که حضرت ما رو هم به پسری بپذیره
امان از عام بودن


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۸
مسیح