icon
یک تصویر سازی دیگر.. :: سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

یک تصویر سازی دیگر..

چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ

برداشت اول:


نزدیکی های ساعت یک یک نیم بعد از ظهر رو بروی تلوزیون یک مرد حدودا شصت شصت دو ساله

یک ته ریش نامرتب بر صورت

با زیرپیراهن سفید معمول و یک شلوار راحتی توی خانه

روی زمین نشسته و تکیه را به پشتی داده و تلوزیون تماشا میکند (زمان چهار یا پنج فروردین)

کانال ها را از روی بی میلی و بی حوصلگی بالا و پایین میکند، چند کنال (یک، چهار دوباره یک،شبکه خبر،پنج و ...)

صدای نوا و نوحه از بیرون خانه توی گوش مرد میزند

بلند میشود تا نزدیک پنجره پیش می آید، گوشه پنجره را باز میکند و یک نسیم سرد به صورت مرد میخورد و گوشش کمی نزدیک تر صدا را حس میکند

چند دقیقه گوش میدهد: (صدای نوحه) ممنونم اگر نروی، میــمیرم اگر بروی، زهرا نرو نرو..

همان طور که صورتش به سمت پنجره و درز باز شده است بغضش را همیشه به سبک یک مرد جمع جور میکند و صدا میکند:

نجمه چقدر برنج و عدس برای چهل پنجاتا ظرف عدس پلو نیازه؟

نجمه خانوم(همسر آقا یعقوب)با تعجب و کنج کاوی:

چطور آقا؟؟

آقا یعقوب(اول جمله رویش به پنجره است اما در ادامه جمله اش به سمت خانوم که حالا از اتاق سرک کشیده میشود و با نگاهی کودکانه:

حالش رو داری این چهل پنجاتا غذا رو درست کنی، یه هو به دلم افتاد برا خانوم فاطمه زهرا یه نذری بدیم، خیلی غریبه به مولا!

نجمه خانوم(جا خورده و گیج):

باش..ه فقط عدس پلو خالی که نمیشه، یه کیشمیشی، گوشتی چیزی!

آقا یعقوب(سریع بعد اتمام کلمه آخر نجمه خانوم):

نداریم؟؟

نجمه خانوم با مکث:

نه

آقا یعقوب تندی میدود سمت جا لباسی پیارهن مشکی را تن میکند دکمه ها را میبندد در حین دکمه بستن نجمه خانوم میگوید:

چیزی شده حالا؟

آقا یعقوب(حالا بستن دکمه را تمام کرده):

نه والا شبا و روزای فاطمیه خیلی غریبه شهر انگار خبری نیست

شلوار را تند روی پیژامه اش میپوشد و از خانه بیرون میزند.

نجمه خانوم هم آرام میرود توی آشپزخانه و کم کم صدای تق و توق قابلمه می آید

تصویر کم کم سیاه میشود





پ ن:
تصویر سازی های یک دفعه ای..
پ ن:
تصویر سازی بعد روایت اتفاقی به همین موازات است
پ ن:
ای کاش امکان ساخت کمی فراهم بود
پ ن:
شهید شدن ایده ها
موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۰۵

نظرات (۲)

ان شاالله که خیره... گاهی هم آدم میگه بعدها که موقعیتش جور شد ایده ها رو عملی میکنم ولی بعدا اون حرارت و و گرمی اولیه تی ذهن آدم از بین میره،هر چیزی مختص به زمانیه
پاسخ:
بله همینجوره
۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۴۶ این منم . همین .
این خیلی زیبا بود !
عاااالی .
پاسخ:
ممنون
لطف دارید

بازخورد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی