عرفه باید گم شوی!
راستش را بخواهی در زندگیم سر هیچ موضوعی مثل تو متعصب نیستم، اصلا به نظرم آدم وقتی عاشق میشود باید به عشقش تعصب داشته باشد. از آن دست تعصب ها که خارج از دایره عشاق به آن میگویند کورکورانه!
دوست ندارم هربار که به ملاقاتت می آیم دور و برت شلوغ باشد، یا دیگران زیاد با تو تنها باشند و خودت بهتر می دانی چه می گویم!
از اول قرار گذاشتیم من و تو برای هم باشیم، و تو قول دادی که اگر من بدترین هم بودم به پای این عشق بمانی و کس دیگری را نشان نکنی. نشود که تا چشم زیبایت به چند خوب تر افتاد سریع از چشمت بیفتیم!
نشود که فردا روزی نامه ای بفرستی و بگویی: من و تو به درد یکدیگر نمی خوریم.
نشود که یک دفعه بزنی زیر همه چیز و راهم ندهی به دیارت.
نشود که .....
خلاصه اش را بگویم که من از آن دست عاشق ها نیستم که اگر بروی بنشینم و گل پرپر کنم و بگویم، خب عیبی ندارد و به درد هم نمی خوردیم و این حرفها! اگر بگویی نه و یک دفعه بزنی زیر همه چیز می آیم بیرون و شهر را به هم میریزم.
اصلا میدانی عقد این عشق کجا بسته شد؟ آن موقعی که خمپاره اولین بوسه اش را به زمین و زد و تو را با خود برد!
و حالا تا خمپاره دوباره با زمین آشتی نکند و بوسه ای به آن نزند و من را هم با خود نبرد، این عشق اینجا تمام به شو نیست!
عرفه نوشت:
می دانی! در عرفه اگر بخواهی پیدا شوی، باید گم شوی.
چند روز دیگر مهمان تو ام! بساط گم شدنم را مهیا کن، میخواهم تو را پیدا کنم.
پ ن 1: برای مراسم عرفه و تجدید دیدار با یار (که در سطور بالا از آن یاد شد) راهی جنوب و مناطق جنگی هستیم، اگر ذهن فراموش کار یاری کرد دوستان را یاد میکنیم!
پ ن 2: آن عکسی که بالا در اول متن میبینید توسط نگارنده متن گرفته شده، به نوعی ((فتو بای خودم)) میباشد، همچین هنرمندی هستیم ما! در پایین آدرس دیگر عکسهای اینجانب را هم میدهیم که اگر خواستید سری به آن بزنید :
پ ن 3: لعنت به فتنه و فتنه گر و ستون تو خالی!