icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

تصور کن از یک مقطعی تا آخر عمرت مجبور باشی یک چمدان پنج کلیویی را هر جا که میروی با خودت حمل کنی، چمدانی که حملش مساوی با بقای عمر تو در این دنیاست.

تصور کن از این حجم اکسیژن در فضا یک درصدش هم به مذاق ریه هایت خوش نیاید، همان اکسیژنی که بقیه به راحتی خوردن یک هلو آن را داخل ریه های خود فرو میکنند و لذتش را میبرند.

تصور کن هربار به صورت کاملا منظم تمام سطح پوستت پر شود از بادکنک مانند هایی که در کلام ما معنی میشود به تاول. بادکنک هایی که با ترکیدنش سوزشی وصف ناشدنی سطح پوستت را درمینوردد، مثل همان حس برخورد لیمو ترش با سطح زخم.

تصور کن هربار به یک میهمانی اجباری طولانی بروی، یک میهمانی کاملا سر زده. یک میهمانی مجلل و همه چیز تمام در یک بیمارستان با حداکثر پذیرایی مثل: قرص، سرنگ،شربت،سرم،کپسول،نمونه گیری و ..


تصور کن حتی اگر تصور کردن موارد بالا ما فوق تصورت باشد. زیرا اگر نتوانی خوب تصویر سازی ذهنی کنی نمیتوانی آقا مصطفی را درک کنی.

 

آقا مصطفی را یک ظهر زمستانی در بهشت زهرا روبروی قطعه بیست و هفت دیدم

یک جعبه شیرینی زبان به دست راست داشت از این جعبه بزرگ ها و یک کپسول حدودا پنج کیلویی به دست چپ و یک ماسک اکسیژن سبز رنگ به صورت.

چشمانش به خاطر عوارض شیمیایی ضعیف شده بود و صورتش هم به خاطر کمبود اکسیژن مدام کبود میشد.از شدت صرفه ها خون با سرعت فراوان زیر پوست هایش پمپاژ میشد و رگ های صورتش را متورم میکرد.

صدای آقا مصطفی از داخل ماسک خیلی ضعیف بیرون می آمد انگار از عالمی دیگر بود

هر کس که شیرینی بر میداشت آقا مصطفی با دست قبور شهدا را نشان میداد و با اشک ماسک را از صورتش بر میداشت و به آن شخص میگفت : دعا کن من هم بروم!

از دور که صحنه را دیدم تصمیم گرفتم هم بروم جلو چند شیرینی بردارم که زودتر بارش سبک شود و هم چند کلامی با او هم صحبت شوم.

نزدیک میشوم جند شیرینی بر میدارم و با خنده اولین سوال را میپرسم:




پ ن:

مقدمه ای برای مصاحبه با یک جانباز شیمیایی نوشتم

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۴
مسیح
بیش از یک ساعت
قربانی دعوا و مشکلات شخصی یک خانواده هستید
دعواها و مشکلاتی که ربطی به شما ندارد
تا اواسط فیلم اصلا نمیفهمید کی کی کیست*!
در هر نما فیلمبردار و کارگردان تلاش کردند تا از بیش ترین میزان سن موجود استفاده کنند
تنها عامل ادامه پیدا کردن فیلم اضافه کردن شخصیت هایی است که مدام در بی خبری محض شما وارد داستان میشوند
در واقع کارگردان از شخصیت هایش به مثابه ی هیزم برای گرم نگه داشتن فیلمش استفاده کرده
هر از چند گاهی یک هیزم درون آتش می اندازد که مخاطب یخ نکند

مرگ یک ماهی
تلاش برای پیچیده  کردن یک موقعیت خیلی عادی و معمولیست
و تلاش برای شک کردن
تا سر حد خنده ی حضار
هر دوسکانس یک سیگار دود شده
هر چند دقیقه یک فحش
و از همه مهم تر
ترسیم آدم هایی از که ما به ازی خارجیشان کم پیدا میشوند

مرگ یک ماهی
به سادگی مرگ یک ماهیست
که تا سر حد یک قتل از رمان آگاتاکیرستی پیچیده شده






پ ن:
روح الله حجازی کم زود برای تشویق فیلم ساخت
پ ن 1:
در بین دو فیلم (مرگ ماهی) و (گربه و ماهی) که هردو وجه اشتراکشان سرکار گذاشتن مخاطب و لفظ ماهیست
من با اختلاف سه گل، گربه و ماهی شهرام مکری که تلخ ترین تجربه فیلم دیدن من هست را انتخاب میکنم
پ ن 2:
بار خورد که یک فیلم دیدیم و الا ما کجا و سینما و جشنواره کجا!؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۷
مسیح

از بعد اولین سفرم

حالا برنامه هرساله ام همین شده

از اواسط بهمن شروع میکند به داد زدن که

پس چرا نمیری؟

دیر شد!

به اوایلش نمی رسیما!

الان بچه ها اونجان ما اینجا!

اصن نفس تنگی گرفتم اینجا!

و ..


یک لحظه هم ارام نمیگیرد در جای خودش

کنترلش از یک بچه ی بیش فعال هم سخت تر میشود

در یک اتاق چند سانتیمتر در چند سانتیمتر شروع میکند و به قدم و زدن و داد زدن

اصلا با این کارهایش نفست را میگیرد


دلم را میگویم

بد بختی ها و گرفتاریهای خودم کم است

دلتنگی ها و درد دوری کم طاقتم را بریده 

این نیم وجبی هم مارا پاک فلج کرده


پارسال که امانمان را برید و اینقدر گفت، فقط سری اخر رفتن تا پانزده فروردین دل نمیکند

غیر از این قبلش دو سری دیگر هم رفت


گاهی به خودم میگویم 

باید یکجایی مقابلش بایستم

حس میکنم روی این موضوع کمی بیش از حد لوس بارش آورده ام

اما نمی شود

فعلا انگار دوره دوره دل سالاریست

مگر میشود به او گفت بالای چشمت ابرو

ولی خب

خوشحالم که عاقبت به خیر شده

دل های این دوره زمانه باهوش تر از قدیم شده اند

خودشان انگار صلاح حودشان را بهتر میفهمند






پ ن:

الان دارد داد میزند که :ساکت رو جمع کن بریم

به او میگویم نمیشود،بعضی از استاد ها درکت نمیکنند, لج می افتند همین اول ترمی چپت میکنند

اما اصلا به گوشش نمی رود

پ ن ۱:

کربلا جا ماندم

اما سر این قضیه اصلا شوخی ندارم


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۰۴:۰۳
مسیح

قصد کردم برگردم به وبلاگ

درسته دیگه مخاطبای  قدیمم نیستند و به جرات میگم مخاطبام الان به اندازه انگشتای یک دستم هستند

ولی برمیگردم

از وقتی حتی قصدش رو کردم حس میکنم چقدر سر و صداها کمتر شده

چقدر از قدیم به سکوت علاقه داشتم

انگار بین پیدا کردم خودم رو

پیرو پ ن پست قبل






پ ن:

بر میگردیم به وبلاگ

به سبک دیالوگ خلبان ها هواپیمای جنگی

بر میگردیم به آشیانه

پ ن 1:

آرامش به وقت وبلاگ

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۱۷
مسیح

دلیل به هم پیچیدگی ها زندگی رها شدن دست هاست

انتظار مسخره ایست که فکر کنیم مسیر دنیا را صفر تا صد مثل کف دست بلدیم

مایی که هنوز هم که هنوزه جاهایی از شهر خودمان را آدرس میپرسیم و کور مال کور مال حرکت میکنیم

دستمان در راه دنیا از دست خدا رها شده




پ ن:

یک روز بلاخره این داستان مشترک زندکی همه مان را به تصویر میکشم

همان داستان گم شدنمان در شلوغی

همان جایی که مادرمان رات از چادرش میشناختیم و وقتی گم میشدیم ما میمامندیم یک انبوه مادر چادری

چه حس بدی

پ ن 2:

البته الان فکر نکنم دیگه بچه ها گیج بشن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۷
مسیح

از وقتی این عزت خودش با پای خودش برگشته به پاسپورتم

دیگه اصن جرات ندارم باهاش برم بیرون

والا

شوخی که نیست

یه دفعه یه لکی چیزی بهش میفته

اون وقت شوخی شوخی عزتمون لکه دار میشه

تازشم

مادرم چند روز پیش پاسپورتامون رو گرفت تا جای بلوری جاتش بچینه تو بوفمون

مادرم معتقده با این همه عزتی که به پاسپورتامون بر گشته حیفه تو کمدامون بمونه





پ ن:

عزت پاسپورت پیوندتان مبارک!




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۲۱
مسیح

اندر حکایات آلزایمره ملک السلمان

ء

اوباما از پله های هوای پیمای اختصاصیش پایین می آید و با ملک سلمان دست میدهد

ملک سلمان می گوید:

اهلا و سهلا یا بوش!!

اوباما چشمهایش دارد از حدقه بیرون میزند

رو میکند به مترجم:

چی میگه این؟؟

مترجم:

نگران نباشید قربان الان درستش میکنم

رو میکند به ملک سلمان:

ملک، اقای اوباما هستند!

ملک:

اوباما؟

نمی شناسم!

مترجم:

ملک، رییس جمهور آمریکا!!

ملک:

آمریکا؟

مترجم:

بله بله

ملک:

آهان

کارتر اومده؟؟

بابا خوش اومده, منور کرده!

مترجم:

نه نه اوباماست اوباما!!

ملک:

به خاک ملک عبدلله اوباما نمیشناسم!!

مترجم ارام سرش را میبرد دم گوش باراک و میگوید:

قربان یک چند روزی دندون رو جیگر بزارید نقش کارتر رو بازی کنید و خودم درستش میکنم

اوباما در حالی دارد با ملک دست میدهد با نگاهی ملتمساته تایید میکند

ء

ء

پ ن:

ماهواره مال همسایت این پارازیتش میفته رو تلوزیون ما :|

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۳۴
مسیح

#قاب_ماندگار 

ء

ء

یکی از ماموریت های اصلی جریان ضد انقلاب بعد وا ماندن در ایجاد خلل در اصل انقلاب تسخیر بیوت شخصیت های اصلی انقلاب بود

بیت هر شخصیت اعم از روحانی یا غیر روحانی در میان مردم و افکار عمومی، نماد پشتوانه و تفکر هر شخص بود

ضد انقلاب با تمرکز روی این موضوع سعی کرد تا بعد از انقلاب در یک روند لاک پشتی و آرام بیوت آقایان را تصرف کند

فرزند ها را

همسران را

و ...

و بعد بگوید

این ندای اصلی انقلاب و آرمان است

بعد از جنگ این روند را برای بیوت برخی از شهدای بزرگ و معروف نیز به کار بردند

یکی از این ترفندها هم

ایجاد فرهنگ آقا زادگی بود

ء

ء

پ ن:

بیوت یعنی همان خانواده, مثلا میگویند بیت آیت الله عظمی ...

پ ن ۱:

شرح بیشتر بماند

پ ن ۲:

عمل عمل عمل

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۳
مسیح

#قاب_ماندگار 

من هیچ چیز نمی گویم

فقط تو فرض کن

این قاب 

این موزه مقاومت مجسم

تخریب شود

و این اقلام برود ور دل دوستان حفظ آثار

و آن ها هم مثل ده ها هزار قلم خاطره دیگر

آرشیوش کنند در گاو صندوق های بزرگ کتابی

تا نه گرد به ملاقتشان برود، نه خاک

تو فقط فرض کن

فرض

ء

ء

ء

پ ن:

باید ایده داشت!

پ ن ۱:

فرض سخت است

پ ن ۳:

عکس مادر آن بالا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۰۰
مسیح

به بعضی ها باید گفت:

کمی لبخند بزنید آقا! لطفا!

بعد طرف بگوید:

برای چی؟؟

بعد شما در کمال خونسردی بگویید:

در سیر تحوالات آخر زمان که

سید حسن خط نشان میکشد

مصر و لیبی و تونس ملتهب است

سوریه را فتنه سراسری گرفته

عراق دارد گذر جنگ تحمیلیش را رد میگند

لبنان تا بیخ گوش اسراییل رسیده

الحوثی ها یمن را به دست گرفته اند

عربستان دارد از هم میپاچد

اسراییل از هر روز مهجور تر شده

آمریکا در بحران های اجتماعی سیاسی اقتصادی دست و پا میزند

فرانسه و اروپا یکپارچه توهین و تهدید نسبت به اسلام شده


شما در کمال آرامش و لبخند 

به نمایندگی از ام القرای جهان اسلام

پشت میز مذاکره با شقی ترینهای زمان

نقشی ماندگار دارید ایفا میکنید

نقشی که آیندگان اهل مطالعه پژوهش ،قطعا خواهنند فهمید

پس لبخند بزنید تا در عکس خوب بیفتید آقا

این عکس تابلوی آخر الزمان است

شما این امتیاز را دارید

که در تابلوی شبیه خوانی آینده ها

شمر خوان باشید

پس لبخند بزنید آقا

لبخند!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۱۱
مسیح