icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است
آدم ها بزرگ که می شوند، انگار یک نفر همراه با بزرگ تر شدن آن ها یک گالن وایتکس دستش میگیرد و هر چه رقم سن بالاتر میرود او هم به همان میزان وایتکس بیشتری توی زندگی ادم میریزد.
یواش یواش هرچه بالاتر می روی میبینی زندگی ارام ارام رنگ پریده تر میشود، با تمام ویژگی هایش
دیگر نه زمستان ها زمستان است
نه تابستان ها و نه بهار ها
دیگر نه دم سال تحویل ها آن استرس خفه کننده کودکی هایت را داری
و نه اگر گوشه خانه هفت سین را نبینی کل خانواده را بسیج کنی که سفره ما کو؟
دیگر از هیجان عیدی ها خبری نیست
اصلا رنگ تعطیلات هم پریده
از لباس عید که اصلا صحبتی نکن
این وایتکس نم نم
رنگ همه چیز را پرانده
خانه مادر بزرگ
بچه گی هایمان اندازه استادیوم ازدی بود
بزرگ که شدیم و اعداد را یاد گرفتیم
تازه فهمیدیم خانه مادر بزرگ 70 متر بوده
کودکی ها، بابایمان بلند قد ترین مرد دنیا بود
بزرگ که شدیم دیدیم بابا نهایتا 174 قد داشته باشد
بچه تر که بودیم میشد با عیدی ها هزار جور نقشه کشید
اما حالا خرج تاکسیمان هم نمی شود
باور کنید حتی مزه پسته های داخل آجیل هم فرق میکرد!
تا این حد که حتی بعد از عملیات خوردنشان تازه میک زدن پوست هایش شروع میشد
حالا اما، بعد از رفتن مهمان ها ظرف آجیل ها دسته دسته خالی می شوند سر جایشان
بچه تر که بودیم، ذوق رفتن سفر عید ما را میکشت، اگر نمی رفتیم انگار عیدمان عقیم بود
حالا اگر همه چیز هم فراهم باشد کسی حال مسافرت رفتن ندارد

دوست عزیز وایتکس به دست
می شود دیگر نریزی؟
دارد رنگ از همه چیز می پرد!







پ ن:
به قول این شبکه مجازی ها
#فیلینگ_ضد_حال_و_آیه_یاس_خانی_و_ستاد_خراب_کردن_حس_و_حال_خوب_نوروز
پ ن:
تاثیر این وایتکس سطر های بالا
یعنی فقط عدد سالی که توش زندگی میکنی عوض بشه

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۳
مسیح
یه سالی مثل یه خونه به دوش تو مسیر اندیمشک تهران تو 25 روز دوبار میری و برمیگردی
یه سالی هم مثل الان
پشت سیستم نشستی
و داری فکر میکنی که چرا دو سال این ایام تو تهرانی و هیچ راه و منفذی به قطار تهران اندیمشک نداری



زندگی مثل راه رفتن روی دریاچه ی یخ زدست
یه جا پاتو اشتباه بذاری
ترک میفته به همه جا
و بعضی جا ها رو نابود میکنه








پ ن:
فتج المبین
غروبا
روی تپه مشرف به دشت
موقع زیارت عاشورای بچه ها
تو رو خدا جای منم خالی کن
صبح ها
وقتی بچه ها بعد نماز صبح
دعای عهد میخونن
جای منم خالی کن
صبحگاه
وقتی چوب تدبیر دست فرماندست
و بچه ها دور تا دور میدون میدوند
جای منم خالی کن
وقت ناهار
وقتی با بچه ها با دست دهن هم غذا میذارن
جای منم خالی کن
شب
وقتی سر شستن دستشویی ها تو خستگی دعواست
جای منم خالی کن
بعد شام
تو هیات هر شب رینگی ها
وقتی هر شب روضه حضرت فاطمه برپاست
جای منم خالی کن
نصفه شبای شب زنده داری
جای منم خالی کن
فتح المبین
جای منم خالی کن..
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۴۶
مسیح
هیچ وقت متوجه این حجم از پیچیدگی توی زندگی و برخورد های آدم بزرگ ها نمیشم
شدیدا سادگی و صراحت و راحتی برخورد بچه ها رو میپسندم
اونجوری آدم همش تو تلاطم


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۵
مسیح



شاید یه روز دوباره شد

دوباره برگشتم

دوباره رفتیم پشت دوربین

اون روز که نمیدونم

برای کار بزرگ تر

برای یه حرف تازه

وقتی که دیگه لازم نباشه منت کسی روی سر باشه

و مدام به افرادی که ثابت نشدن نیاز باشه خودتو ثابت کنی

ان شا الله اون روز میرسه

خدا هر چیز رو به موقعش به ادم میده






پ ن:

پشت صحنه فیلم کوتاه فراموشی

1392

کاملا خصوصی

با پول های خودمون و قرض از خانواده ها :)

پ ن:

یهو امشب یادم افتاد

رفتم عکساش رو مرور کردم، خاطرات مرور شد

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۸
مسیح
خدا
شما رو میچرخونه و میچرخونه
اونقدر که گاهی سرتون گیج میره
همه ما یه چیزی رو همیشه توی ذهنمون داریم
خدا گاهی با سرعت زیاد ما رو از مقابل اون چیز رد میکنه
در حالی که ما عقب ماشین جیغ و داد میزنی که ررررددد کرردی!! ررررددد کردی!! همین بود!
ولی اون آرومه بدون اینکه بهت توجه بکنه پاشو رو از روی گاز برنمیداره
یه جاهایی اینقدر از اون چیز دورت میکنه که تو مثل بچه های قهر کرده عقب ماشین آروم و بی صدا میشینی و فقط بیرون رو نگاه میکنی و زیر لب یه روند بد و بیراه میگی
و برای بعضی ها
اونجایی که دقیقا انتظارش رو نداری و فکرشم نمیکردی وقتی اون قدر از هدفت دور شدی بهش برسی
خدا میزنه رو ترمز و درو برات باز میکنه
تو همونطور اعصاب خورد و قهر کرده با ساکت پیاده میشی
خدا گازشو میگیره و میره
و تو وقتی چشمت رو باز میکنی
میبینی دقیقا جایی هستی که میخواستی
خستگی از چشمات میپره
دستت رو چشمات میمالی
یه لبخند تند روی لبهات میشینه
برمیگردی تا ماشین رو ببینی ولی اون رفته سراغ مسافر بعدی
و تو به این فکر میکنی
که چقدر توی راه کولی بازی درآوردی و آبرو بری کردی
چقدر بد و بیراه گفتی
ولی خب
حالا دیگه رسیدی
خوش بگذره





پ ن:
البته همیشه هم اینطور نیست
گاهی خدا بهترش رو میده
و گاهی خدا چیزی رو میده که فکر میکردی بدتره
ولی برات بهتر بوده
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۵
مسیح
خدایا ظرفیت های مارو زیاد کن لطفا
تا وقتی چنتا کار پیش میاد
این همه استرس و حس نشدن و خراب شدن و اینها نداشته باشیم
با این فرمون
اگر چپ نکنیم و آدم خوبی بشیم
و اگر منت بذارن روی سرمون و روزهای آخر رو ببینیم
هیچ نقشی نمی تونیم داشته باشیم

با این حجم از کم ظرفیتی و بی ظرفیتی..






پ ن:
دیدم پست شیصدمه، گفتم یه پست ویژه بذارم، دیدم پست و حرف ویژه برای آدمای ویژست
پس ما به پارو زدن ادامه میدیم :)
۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۹
مسیح



ببخش دخترم

ما برای زدن به خط خون

فراموشی اختیاری پیشه کردیم

تا به جز آن سمت خط به چیزی فکر نکنیم

ما تنها انسان هایی بودیم که شبهای عملیات 

هیچ از خانواده به یاد نداشتیم 

و فردای عملیات 

در فراق خانواده گریستیم

تو اما 

مرا همیشه به خاطر بیاور...






پ ن:

#قاب_ماندگار

پ ن:

گاهی فراموشی های اختیاری لازم است

و الا پای آدمیزاد توی گل گیر میکند. 

پ ن:

طلبه

#شهید_فضل_الله_شیرین_آبادی_فراهانی

فرزند: عباسعلی

ردیف ۲۹ قطعه ۵۳

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۶
مسیح


+اووووووه کو تا بیاد حالا چقد هوولیی :)

_نمیتونم اروم بگیریم خورد خورد دارم براش میدوزم، تا بیاد ارومم میکنه



+وای چقدر خوب بافتی! من هر سری سر میندازم ولی حوصلم نمیشه، یکی از این سرهمی ها برای منم بباااف!

_خب میلتو بیار اینجا کنار هم خورد خورد بباف



+مامان جا بدو بیا بدو، بیا ببینم این کلاه اندازت هست یا نه

_رنگشو دوست ندارم مامان بچگونس من بزرگ شدم

+خب باشه رنگشو عوض میکنم



+تا اینو نبافتم پاتو بیرون نمیذاریا!

_وا مامان! چرا تهدید میکنی؟:))

+برای اینکه سری پیش چش سفیدی کردی رفتی سینه پهلو برگشتی 

_چشم



+چه میکنی با این چشمات مادر من؟

_برای قاب قدرته، هی نور میزنه این عکس رنگش میپره حیفه بچم..




پ ن:

#قاب_ماندگار

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۷
مسیح



اگر یک خواهر زاده یا برادر زاده داشته باشید که اتفاقا مادربزرگش را خیلی دوست داشته باشد
گاهی میتوانید اذیتش کنید
مثلا وقتی خودش را در آغوش مادربزرگش پرت کرده و به اصطلاح لوس بازی میکند
زود به سمت مادر بروید و بگویید:
مامان منه!
اوهم حتما با عصبانیت میگوید:
نه خیرم مامان منه
باز شما می گویید
و باز اون میگوید
نه مال منه
الغرض
وقتی به سیدی میرسم که وقت صحبت به حضرت فاطمه میرسد و میگوید:
مادر ما سادات
زود وسط صحبتش می آیم میگویم:
مادر من هم هست!
صدای درون ذهنم اما با همان لحن کودکانه میگوید:
نه خیر، مامان منم هست
مادر
محتاج دعای شما







پ ن:
پسر کوچکش رسید از راه
گفت:آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر،گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم
پ ن:
#قاب_ماندگار
پ ن:
جوان ننه قد کمان ننه

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۶
مسیح

یه روز یه نفر پیدا میشه
یه فیلم جنگی میسازه که توش
رزمندش گرفتاره طلاق زنشه و شب عملیات در گیر اونه
فرمانده دسته متهم به کودک آزاریه
اون ور خانواده یه رزمنده به خاطر فقر مالی و نبود مرد بالاسرش دچار بزه اجتماعی
یه مادر به خاطر شهید شدن بچش دیوونه شده و به نظام فحش میده
آخر فیلم هم یه گردان با وجود مخالفت نظام
تو میدون جنگ ، جنگ رو تعطیل میکنه و میگه من حاضر نیستم هم نوعم سر جاه طلبی بکشم و گردان رو عقب میکشه
از درون جبهه ها حرکتی راه میفته تا به این جنگ خاتمه بدن و سعی میکنن تا فشار به بالا سریا جنگ رو تموم کنن و با صلح خوبی خوشی کنار هم زندگی کنن
تو سکانس آخر هم
وقتی شخصیت اول بعد چند سال برای گردش با بچش به بام تهران رفته
بچش میگه:
پدر کاش میشد این شهر رو کوبید و دوباره ساخت
و پدر میگه:
پسرم یه بار سی سال قبل کوبیدن و ساختن و این شد
شاید اینجوری
با موضوع دفاع مقدس
توانستیم اسکار بگیریم
و بعد فکرش را بکنید
مسئول سینمایی وقت پشت تریبون بیاید و بگوید:
خوشبختانه شاهد هستیم که
فیلم سازان غیور ما با تعهدی مثال زدنی و پایبندی به ارمان های اسلام و انقلاب فیلمی ساختند که در جهان درخشیده و حالا جایزه اسکار رو برای ایران و ایرانی به ارمغان آورده.








پ ن:
میشه
فقط یکم تلاش
و مقداری دیاثت میخواد
و البته سرمایه گذاری خارجی

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۴۷
مسیح