icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است
امثال من در این دنیا به چه دردی میخوردند؟
اکسیژن را به دی اکسید تبدیل کنند
فضا را اشغال کنند
و مثل بختک روی منابع محدود دنیا بیفتند
یک مصرف کننده تمام عیار

ای کاش خدا قابلیتی را در زمین میگذاشت، تا افرادی که به این بلامصرفی خود پی بردند، جان و هستی خود را تقدیم کنند تا با چند جان و هستی دیگر یک قهرمان پدید بیاید یا بر عمر قهرمانان دیگر افزوده شود.
اینطور شاید در عین بی مصرفی منبع تجدید پذیر سوختی میشدیم جهت تداوم و تکثیر قهرمان ها
آنهایی که جهان به انگشت اعمال آن ها میچرخد و تاثیر بر تمام محیط پیرامون میگذارند
آنهایی که پاسبانند و دشمن میشناسند و آرام و قرار ندارند

آنطور شاید میشد گفت به دردی میخوریم...




پ ن:
امثال من از آنجایی که زیادند، در صورت وجود آن ویژگی وجودمان مثل نفت میشد، ارزشمند، منابع سوخت
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۹
مسیح

#پست_دهه_فجر_طور
یک مطلبی نوشته در فضای مجازیش، نکته ای به ذهنش رسیده، نکته ای مهم، که باید گفت، نگفتنش جایز نیست
مطلب را نوشته حالا هی فکر میکند، ارسالش کنم؟ نکنم؟ اگر همه یک دفعه ریختند سرم و سوال پیچم کردند چه؟ اوه اوه فلانی اگر ببیند چه میگوید و ‌‌‌‌... آخر سر هم پاک میکند، به لایک کردن ادامه می دهد.
سر کلاس دانشگاه نشسته، استاد چاک دهانش را باز کرده هرچه از دهنش می آید نثار اسلام و انقلاب و امام بقیه میکند
هی نگاه میکند به دور و برش و هی دندان فشار میدهد، هی نگاه میکند به ریشو ها و چادری های کلاس که آلان یکیشان بلند میشود و جواب میدهد اما گویا بقیه هم حالت او را دارند، دوباره دندان میفشارد و به این فکر میکند که اگر جواب بدهم استاد بامن چپ افتاد چه؟ ضایع شدم جلوی بقیه چه، رفقایم گفتند این امله چه؟
اخر سرهم هیچ نمی گوید و توی ذهنش میگوید خب الحمدلله انقلاب که با این حرفها چیزیش نمیشه!
محل کار، میبیند سیستم دارد دچار فعل حرام میشود، حق نا حق میشود و ... ولی هی فکر میکند که اگر بگویم نانم قطع میشود، بیکار میشوم و چه و چه
مسئول جمهوری اسلامی است، یعنی روی گرده های انقلاب بالا رفته و به این مرتبه رسیده، در فراز و فرود های انقلاب با شعار های انقلاب ابرویی یافته، حالا مسئول شده و درگیر بازی های سیاسی
پشت تریبون خود برای یک موضع گیری انقلابی صدبار سرخ و سفید میشود که نکند فلان حزب مرا بزند، بهمان شخصیت ناراحت شود، به فلان هیات مدیره بر بخورد و ...
.
دسته پشت خاکریز منتظر فرمان حمله بود، جای عملیات شناسایی شده بود
همه پشت خاکریز خوابیده بودند، چوب کبریت بالا می آمد، تیربار آن را میزد
دستور حمله که صادر شد، بدون ثانیه ای غفلت صف اول از خاکریز بالا رفت و نود درصدشان در دم افتادند
کسی فکر نکرد
پس جانم چه؟
زن و بچه..
حقوق و مزایا 
خانه ام
و ...




پ ن:
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...
پ ن:
#قاب_ماندگار
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۰۶
مسیح


#پست_دهه_فجر_طور 

ماها چطور عاشق انقلاب اسلامی شدیم؟

ایا دوران طاغوت را دیده ایم؟

خیر

آیا در کوران مبارزات بودیم؟

خیر

آیا در وفاق و همبستگی آن روزهای مردم شریک بودیم؟

خیر

آیا قطره ای در سیل خروشان تظاهرات بودیم؟

خیر

آیا امام را دیدیم؟

خیر

رجایی و باهنر و باقی کابینه انقلاب را دیدیم؟

خیر

آیا پای درس و بحث بهشتی ها و مطهری ها و غیره نشستیم؟

خیر

جنگ که شروع شد آیا جنگ دیدیم؟

بعضی هایمان خیر

امام رحلت کرد و آن جمعیت به میدان آمد، ما در آن ها بودیم؟

خیر

بعضی هامان حتی دولت مرحوم رفسنجانی را ندیدیم!!

بعضی هایمان دوران خاتمی را هم مثل برفک در ذهن داریم

ما دقیقا

عاشق چه شدیم؟

و دقیقا چه شد که عاشق شدیم؟

میگویند

در کهکشان ستاره ها عمری دارند

و بعد منفجر میشوند

انفجاری عظیم 

ما روی زمین هنوز از نور بعضی آن ها بهره مندیم

با اینکه آن ستاره هزاران سال پیش منفجر شده

اینکه میگویند

انقلاب ما

انفجار نور بود

شاید اینطور باشد

و الا

ما چرا عاشق شدیم؟




پ ن:

آن گوشه ی دنیا بعد سی سال چرا عاشق میشود؟

پ ن:

دلم برای الله اکبر روی پشت بام تنگ شده

پ ن:

#قاب_ماندگار

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۵۹
مسیح

اگر توی فامیلتون با نوجوون ها سر کار دارید، و یا معلمید هستید و با اون ها در ارتباط هستید و یا در پایگاه های بسیج کنارشون هستید و یا حتی اگر  خودتون نوجوون هستید
این سایت رو بهشون معرفی کنید و یا به این سایت سر بزنید
http://nojavan.khamenei.ir/

خامنه ای دات آی آر، شعبه نو+جوان

صفحه اینستاش هم دیروز راه افتاده
https://www.instagram.com/nojavan.khamenei.ir/
مرجع خوبی برای محتوا در فضای مجازی برای نوجوون ها میتونه باشه.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۳۸
مسیح


#پست_دهه_فجر_طور 

شما یک طرحی داری، طرح خوب و درستیست

اصلا میطلبد هر چه زودتر انجام شود

راه میفتی اول برای راهنمایی و مشورت از دیگران 

اولی:اوه اوه این میخوای پیش ببری؟؟ دومی:میدونی یعنی چی؟

سومی:نه نمیشه، این طرح اندازه تو نیست

چهارمی:میدونی چقدر خرج بر میداره؟

پنجمی:اتفاقا یک نفر دیگه ای بود میخواست همینو ببره جلو نتونست

ششمی:ببین سرت درد میکنه ها، بیا بشین سر جات تو رو خدا

هفتمی:شما تجربش رو نداری، نکن لطفا

هشتمی: فکر کردی الان کشور و نظام معطل طرح تو نشسته؟

همینطور بگیر تا ان مین نفر

تازه بعد از بهره مند شدن از نظر دوستان و کارشناسان محترم میخوری به پست نظرات متولیان امر که تو می توانی برای اجرا روی کمکشان حساب کنی، هر چه بالا شنیدی به توان دو یا حتی سه و چهار از آن ها می شنوی.

دست آخر چه میکنی؟

انجامش نمیدهی؟

قهر میکنی؟

در افق محو میشوی؟

نقل قول ها و خاطرات زیادی از امام در راه انقلاب کردن از ابتدای جوانیش به گوش رسیده

اینکه نظر بعضی هم درسان و هم نوعان بعضی علمای سطح بالا راجع به هدف او چه بوده 

خیلی ها میگفتند، حرفت خوب است، ولی بیا بنشین به درس بچسب، اسلام به علم من و تو بیشتر احتیاج دارد

بعضی ها میگفتند، یک آخوند نباید وارد این مسایل شود

بعضی ها معتقد بودن همینکه حکومت به شرعیات کاری ندارد کافیست 

عده ای هم معتقد بودن به هر حال مملکت شاه میخواهد

امام چه کرد؟

انجامش نداد؟

قهر کرد؟

در افق محو شد؟

نه، انجامش داد

حتی به این قیمت که بعد از انقلاب هم هنوز مغضوب برخی روحانیون بود و هست.

او راه درست و هدف درست را دید

توکل کرد

و بعد راه افتاد

هدف امام چه بود؟ انقلاب اسلامی

هدف تو چیست؟ فلان طرح یا فلان هدف

امام توانست

تو نمی توانی؟

حالا چه میکنی؟

انجامش میدهی حتی اگر همه گفتند نمی شود؟ یا تسلیم آیه های یاس بقیه میشوی؟





پ ن:

این نه و دیالوگ (من میدونم نمیشه و ...) را از دهنمان دور کنیم، خدا میداند تا الان با آیه های یاس مان ذوق چند نفر را کور کردیم.

پ ن:

مخاطب خاص این پست شخص خودم هستم.

پ ن:

#قاب_ماندگار

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۰۷
مسیح


#پست_دهه_فجر_طور
نشسته بودیم پای تلوزیون، ویژه برنامه های بعد فوت آقای هاشمی، پای صحبت های بعضی قدیمی ها و اسم و رسم دار های انقلاب
همینطور که برنامه پخش میشد به مادرم گفتم:

ترس پیری از مرگ برای من بیشتره!

همین بعضی هایی را که بالا اشاره کردم، اگر بنشینیم اوایل و این روزهای بعد انقلابشان را با هم مرور کنیم، بعضا انگار به کلی عوض شدند
طرف یک روزی بیانیه میداد که آقااا باید قلم پای آمریکا را در این کشور بشکنیم، حالا این روزها دنبال راه ورودی برای آن ها میگردد
آن یکی آن روزها میگفت هرچه رهبری بگوید همان باید اجرا شود و هر کس مخالفش باشد حتما ایرادی دارد
همان فرد چند سال بعد به رهبری میگوید در محدوده قانون اساسی باش!
فردی آن روزها هرعکسی از امام میبینی نفر سوم از سمت راست بود، امروز در برنامه های بی بی سی در کادر دوم از سمت چپ است.
کاری با این مقوله ندارم که بعضی از این بعضی ها، از اول هم یار انقلاب نبودند و دنبال کار خود بودند.

من کار با پیری دارم
با گذر سن
با گذشت روزهای عمر یکی پس از دیگری که گاهی میشود وسواس خناس

مراقب باشیم
انقلابی مثل آتش یک گالن بنزین نیست که اولش تا بلند ترین نقطه ممکن شعله بکشد و رخ نمایی کند و چند مدت بعد تبدیل به شعله های کوچک سطحی شود و کمی بعد خاموش
انقلابی مثل موتور قطار های قدیمیست، تا آخر عمر باید بیل به دست عرق بریزی و بیل بیل ذغال سنگ خرجش کنی
آنقدر بریزی تا به مقصد برسی.


خدا پدر بزرگ را بیامرزد که میگفت:
پیر برخوردار باشی





پ ن:
آدم پیر هم باشد مثل امام
که در پیری از جوانی هم انقلابی تر بود
از ما جوان ها جلوتر
پ ن:
میگفت: شما تندرویید!
گفت: تا وقتی هنوز با ژیان تو خیابون راه بری، بقیه از نظر تو، تندرو میان.
پ ن:
#قاب_ماندگار

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۵۹
مسیح
مهدویان سینمای ایران رو بعد مدت ها بهم ریخته
و این یعنی چیزی که من طرفدارش باشم







پ ن:
هنوز ندیدم فیلم رو ولی فیلم خوب رو میشه بو کشید
پ ن:
امیدوارم با وسواس همچنان خوب پیش بری، به هر حال تو هم سوره ای هستی :)
پ ن:
وقتی فیلم خوب میبینم اذیت میشم...
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۲۸
مسیح

یک نکته خیلی کوتاه:

این روزها حتی بازار مقابله با ترامپ به عنوان وصله ناجور آمریکا در بین روشن فکران ما هم رواج پیدا کرده آن هم به دلیل تحریم ورود ایرانیان به آمریکا

و در ازای این موضوع رسانه های داخلی خارجی از مواردی حرف میزنند که به خاطر این تحریم جدید توانایی ورود به آمریکا را ندارند و در خطر هستند، مثل بیمارانی که به قصد درمان سفر میکنند


ایا تحریم های دست اولی مثل تحریم ورود قطعات هواپیما و تحریم ورود دارو و بعضی تحریم های مهم قبل از آن، که مستقیما به سلامت ایرانیان مربوط میشد این بهانه نفرت از رییس جمهور های قبلی را دست روشن فکران یا رسانه های معاند داخلی نمیداد؟

آیا جریان روشنفکری حتی در مورد مخالفت با سیاست های خصمانه دشمن نیز با استاندارد های داخلی سیاست آمریکا عمل میکند؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۲۹
مسیح


این حرف شاید خیلی غیر معمول باشد
ولی من آن توده ای که هم زمان سلطنت کشته شد و هم زمان انقلاب اسلامی
و در هر دو دوره فارغ از حق یا ناحق بودن عقایدش مبارزه کرد را دوست دارم
او می توانست بعد پیروزی انقلاب حالا که حزبش به اهداف خود در این نظام سیاسی هم نرسید با دستمایه قرار دادن حکومت قبل و شوراندن مردم
ضد حکومت فعلی، فضا و موقعیتی برای رسیدن به اهداف خود درست کند
اما او شرافتش را به لکه دار شدن مرام و منش انقلابیش نفروخت، تاکید میکنم فارغ از معیار های حق بودن یا نبودن عقایدش.
و از آن دشمن بی شرف و غیرتی که اگر لیبرال مسلک باشد برای دشمنی با انقلاب اسلامی به قلاب سلطنت چنگ بزند و یا اگر سلطنت طلب باشد از آب گل آلود دموکراسی احزاب برای رسیدن به اهداف خود ماهی بگیرد، متنفرم.
به نظرم
دشمن اگر هم قرار باشد دشمن باشد باید شرافت عقاید خود را حفظ کند
اگر لیبرال است با مسلک لیبرالی
و اگر سلطنت طلب است با مسلک سلطنت معابی
و یا اگر هر تفکر دیگری است با مرام تفکر خودش دشمنی کند
کاریکاتور آنجایی شکل میگیرد
که این ها دست به دست هم دهند!






پ ن:
یک انقلابی با معیار های انقلاب اسلامی نیز باید همین گونه باشد، حتی اگر پای برخی تفکرات انقلابی سال پنجاه و هفتش این روزها در جمهوری اسلامی فحش بخورد، او حق ندارد سکوت کند حتی اگر جمهوری اسلامی حالا دیگر بیش از سی سال از تحققش گذشته باشد.
پ ن:
#قاب_ماندگار
عکس شهید دلنشین بود و سبیل هایش یک دفعه من را یاد مطلب بالا انداخت.
پ ن:
انقلاب هیچ گاه تمام نمی شود مخصوصا اگر (انقلاب اسلامی) باشد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۲۱
مسیح
زمین سرد
صدای هیاهو
چشمانی که خیره به نور شده
ساعت 12
و یعنی 12 بار صدای زنگ
دنگگگگ
دنگگگ
دنگگ
دنگ
عده ای میروند
عده ای تازه می آیند
چشمانم آدم ها را دنبال میکند
چادر گلگلی جثه کوچک، دمپایی عروسکی، النگوهای طلایی، و پاهایی که بی قراری میکند برای دویدن، اما دست زمختی که نمیگذارد
چشمانم رد دست را دنبال میکند
چشمانی که به نقطه ای دوخته شده، سیبیل بلند، کاپشن چرم، ریش هایی کوتاه تر از سبیل ها، چند انگشتر بزرگ به دست، زمزمه میکند، اما نمی شنوم چه چیزی را، بدنش تکان های ریزی میخورد که به خاطر بالا و پایین پریدن های دختر و کشیدن دست اوست، خیلی سعی کرده اشک نریزد اما موی رگ های قرمز چشمش خواهش چشم برای ریختن اشک است. از صورت مرد آرام نگاه را میبرم روی یک حجم سفید آبی آسمانی با گل های صورتی که صورتی در آن به چشم میخورد، او در مقابل اشک مقاومت نمیکند، اشک ها پایین آمده تا زیر روسری، روسری کمی خیس شده،دستانش را مقابل صورت گرفته ناخن ها یکی در میان رد لاک دارد که یعنی قبل آمدن به حرم پاک شده، دوباره باز میگردم به دختر! عجیب است چرا بار اول ندیدم، دخترک با آن حجم صورت کوچک یه برآمدگی پلاستیکی رو چشم دارد که با چسب سرجای خود ایستاده، مدام به آن دست میزند انگار از وجودش ناراحت است، یک دفعه کودک از کادر چشمم به هوا میپرد. پدر بقلش کرده، چشمانم پدر را دنبال میکند، دخترک برای آن نقطه ای که پدر به آن خیره شده بود دست تکان میدهد، گویی زمزمه های پدر برای دختر بوده.
صدای خنده های ریز ریز، این صداییست که باعث میشود از پدر چشم بردارم به دنبال منشا صدا بگردم، حوالیش را پیدا میکنم و بعد حدس میزنم صدا متعلق به کیست، پیر مردی که ایستاده؟ نه نمیتواند متعلق به او باشد، آن آقایی که کت بلند پوشیده و چیزی به دست دارد؟ نه نه او سنگین تر از این حرف هاست و زمخت تر، آن دختر و پسر جوانیی که آن گوشه نشسته اند؟ بله متعلق به آن هاست، چشمم به قاعده روی پسر متمرکز میشود، صورت تر و تمیز که فقط آثاری از مو به آن دیده می شود، یک شال که نیمی از آن روی دوش اوست و نیمی روی دوش دختر، آرام صحبت میکنند اما ریز ریز، به نقطه ای خیره شدند و هی کوتاه کوتاه میخندند، دختر به پسر تکیه داده، بیشتر او صحبت میکند و پسر هی عکس میگیرد، فکر میکنم تازه عروسی کردند چون پسر با محوریت حلقه هاشان خیلی عکس گرفت، مبارکشان باشد جای خوبی را برای لحظات به یادماندنی زندگیشان پیدا کردند
صدای زنگ تلفن!
شبیه صدای زنگ تلفن من است، اما زنگ تلفن خیلی های دیگر هم شبیه به من است. چشمی میگردانم، نه انگار برای خود من است، نوشته: maman گوشی را بر میدارم: سلام مامان، صحبت میکنیم به رسم جاری گوشی را از گوشم فاصله میدهم : مامان شماهم صحبت کن، و بعد زمان بندی میکنم که کی باید دوباره گوشی را دم گوش خودم بگیرم، اگر گوشی دست بابا باشد فقط دو یا سه ثانیه اما مادرها نه! حداقل بیست ثانیه! گوشی را دم گوشم میگیرم: چیزی برای خودتم خواستی؟ عموما نمی خواهند، تجربه این را ثابت کرده، خداحافظی میکنم، صفحه تماس که میرود صفحه نمایش گوشی پدیدار میشود، ناتفیکشن!
اینترنت در اینجا! فرصت مغتنمی است، سریع تلگرام باز میشود برای چند شخص و چند گروه: مجاورم، دعا گو! کلی طول میکشد تا سند شود، تلگرام بسته ایسنتا باز، حالا وقت دل سوزاندن است! استوری باز، چلیک، نمایی از روبرویم، مینویسم: دوست دارم برای همیشه بمانم، سند، اینستا بسته
عماااد تعال!
تعال؟ اینکه عربی است، دوباره چشم هایم شروع میکند، این مرد که اهل گنبد است این زن هم احتمالا شمالی، این هم که به قیافه اش نمی خورد عرب باشد، پوشیه! آها صدا از اینجاست، مرد یک دست پیرهن و شلوار ورزشی دارد، این تیپ با آن مدل موی خاص که دورش خالیست و وسط پر و این رنگ تیره پوست،قطعا عراقیست! زن هیکلی درشت و پوشیده با صدای شدید و لحنی خشن! اینها قطعا عراقیند! فکر میکنم از امام حسین برات آورده اند! امام حسین، راستی اینها چرا کربلا را رها کرده اند آمده اند اینجا! ما اینجا کربلا میخواهیم! دهنت را بببند! این را خودم به خودم میگویم، این ها همه اصحاب کرمند و این بین کسی دستش پر تر که رند تر و لوس تر! گاهی باید حرف را دو قبضه کرد یک مهر از کربلا یک مهر هم اینجا! این حرف دیگر بر نمیگردد!
آقا برو کنار!!
این صدا تهدید است، یعنی نروی کنار میروی این زیر! این صدای آن مرد های کت بلند پوش است، چشم میگردانم، اها! پیدا شد. ماشین کف شو دارد یک راست می آید سمت من، این هم بدبختی من است که هر کجا بنشینم اتوبان کف شوهاست! میروم یک سنگ عقب تر، تا وقتی دوباره برگردد وقت هست.
خاک بر سرت این همه چشم گرداندی خب چیزی بخواه!
این صدای چه کسی بود؟ چه کسی چه کسی چه کسی؟ این صدای خود من است! اما من که چیزی نگفتم، صدای درون من است. حالا چشمم دنبال خودم میگردد، من این پشت به دیواره حجره ها تکیه دادم و دمپایی هایم جلویم جفت شده، یک لیوان پلاستیکی هم کنارم، این جای همیشگی من است، حالا چند قدم آنورتر یا این سمت تر، ولی همین حوالی است، روبروی سقا خانه، در ادامه روبروی ایوان طلا، ترکیب بندی کادر خوبی دارد، چند نقطه طلایی در یک کادر، اما چرا چیزی نمیخواهم؟
چرا چرا چرا چرا؟ من هیچ وقت ندانستم دقیقا چه میخواهم، حتی آن وقت هایی که چیزی میخواستم. من همه چیز میخواهم، عاقبت بخیری؟ میخواهم! همراه خوب؟ میخواهم! دنیا؟ بله بله میخواهم! فرزند خوب؟ آنکه حتما! رضایت پدر و مادر؟ بله بله بله از آن هم میخواهم! شهادت؟ ..اگر نگویید تو را چه به شهادت بله آقا آن را از همه بیشتر میخواهم! من مثل بچه هایی هستم که وارد بقالی میشوند! همه چیز میخواهم ولی صلاحم را نمیدانم، مشت های شما بزرگ تر است هر چه میدهید با دست خودتان بدهید من همان را میخواهم همان که محبوب بدهد، حتی اگر هیچ باشد، من هیچ را میخواهم! هیچی که از قبل شما باشد، همه است.
من زیارتت را میخواهم
که مجبور نشوم مثل خط های بالا، زیارتت را تخیل کنم
من حرمت را میخواهم
رنگ زرد گنبدت را
و صدای نقاره را
و صدای دنننگ دننگ ساعت
که چقدر زود به زود صدایش می آید
من تو را میخواهم
راه میدهی؟









پ ن:
متن را انگار یک آدم دیوانه و عصبی نوشته از بس اسن شاخه به آن شاخه است
۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۷
مسیح