icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

بیشتر وقتها خوب میخونه این پسر...


کاروان،زندوکیل
حجم: 6.5 مگابایت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۴
مسیح


در دوره ای از تاریخ این انقلاب

دولتی وجود داشته که مردم حاضر بودند عکس اعضای آن را به عنوان یادبود، نماد و سمبلی از انقلاب 

در قابی به وسعت همه چیز در کنار عکس فرزند خود قرار دهند.


#سعی_کنیم_به_آن_دوران_بازگردیم





پ ن:

آغاز دوره طلایی دوران مدرسه

دهه فجر

#یادش_بخیر

پ ن:

اون قاب عکس شهید رجایی اون گوشه جوری درست شده که از زاویه ی دیگه تصویر شهید باهنر هم دیده میشه، گویا دست ساز هم بود یعنی کار خود اون خانواده. 

#قاب_ماندگار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۵۶
مسیح


برداشت اول:

اتوبوس اعزام روبروی مسجد منتظر رزمندگان است، باران نسبتا شدیدی شروع به باریدن گرفته. مرد سریع سوار اتوبوس میشود و کنار پنجره مینشیند، زن بیرون اتوبوس زیر بارش باران ایستاده، به شیشه میزند و در حالی که بغض گلویش را گرفته با صدای بلند و طوری که مرد بتواند لب خوانی کند میگوید:

مراااقب خودت بااااش، زننگ بزنن زنننگ!

صدای زن با حالتی گرفته و بم در میان صدای برخورد قطرات باران به شیشه به گوش مرد میرسد.

مرد هم با صدای بلند و طوری که زن بتواند لب خوانی کند میگوید:

باااشه باااشه، برو خانومم خیس آب شدی...خیس آب شدی برو

حالا شیشه را قطرات زیادی از آب پوشانده، آب از گوشه های چادر زن چکه میکند و روی صورتش باریکه های آب راه افتاده، گاهی آب روی صورتش می آید و او سریع پاک میکند تا مزاحم نگاه کردن به مرد نشود

قطرات زیاد آب روی شیشه دیدن تصویر مرد را برای زن دشوار کرده، اتوبوس آخرین بوق را میزند، مسئول اتوبوس سوار میشود، درب بسته میشود.

زن طاقت نمی آورد، با دستش سریع آب های روی شیشه را کنار می زند تا آخرین تصویر را واضح ببیند.

مرد نیز دست روی شیشه میکشد تا بخار را کنار بزند.

اتوبوس راه می افتد.

برداشت دوم:

قاب مرد از قطرات باران پر شده

این بار دستی پیر تر از برداشت قبل روی شیشه میلغزد و تا تصویر را واضح کند

تصویر مرد اما همان طور مانده. 






پ ن:

#قاب_ماندگار

پ ن:

#صحنههاییکههیچوقتساختهنمیشود

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۸
مسیح


یه زن تنها این وقت روز، زیر این بارون و سوز سرما چیکار میکنه

اینو تو ذهنم گفتم

نزدیک تر که شدم و اومدم از کنار دستش بگذرم

برگشت سمتم و گفت: بفرما مادر

پیرزنی بود

خیس آب ولی خوشحال 

نگاهم افتاد تو جعبه

شیرینی های دانمارکی آب خورده

آب یه گوشه ی جعبه شیرینی جمع شده

ولی چهرش خندون بود

دست کردم و شیرینی رو بلند کردم، نزدیک بود فرو بریزه

خندید و گفت: 

عوضش تازست

گفتم:

بله مادر! تاازه تااازه 

لبخند زد

گفتم مادر:

هوا دونفرستا

خندید و گفت:

ماهم دو نفریم، من و پسرم




پ ن:

#قاب_ماندگار

پ ن:

داستان واقعی نیست

اما خب حقیقته

.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۹
مسیح

+تازه کاری؟

_نه چند سالی بود خدمت میکردم

+نه نگرفتی منظورمو، میگم اولین بارته این وضع رو تحمل میکنی؟

_دفعات پیش یا کار به اینجا نمیکشید یا سریع پیدام میکردن..

+الان نگران چی هستی؟

_من که خوبم..بی خبری بد دردیه برای آدمای اون پایین..

+نترس..بادمجون بم آفت نداره

_یعنی چی؟؟ زنم، بچم، مادرم، پدرم ...

+خب؟

_خب؟؟ خب که چی؟

+منم همینو میگم خب که چی؟

_اونا نمیدونن من الان زندم یا مرده!

+هر آدم عاقلی نگاه به این آوار بندازه میفهمه کسی که زیرش بمونه زنده بر نمیگرده!

_آدم عاقل بله، ولی آدم عاشق نه!

+اینو راست میگی..مادر منم هنوز باور نکرده...

_چی رو؟

+اینکه من نمیتونم تا الان زنده مونده باشم..

_مگه تو هم..

+آره..منم، وقتی دیدم نشستی پایین رو میبینی و گرفته ای، گفتم بیام باهات صحبت کنم دلت باز شه

_تو کجا؟

+من؟ بزار فکر کنم..واقعا نمیدونم الان کجام!

_مگه میشه؟؟

+اره میشه..چرا نشه، دمتون گرما، خیلی هم مردید! خیلی شجاع، ولی بلاخره پیداتون میکنن، یا یه متر دیگه، یا یه طبقه دیگه، نشد یه تیکه از بدنتون رو، نشد، خاکستر...

_نه نه نگو!

+اره زیادی تند رفتم

_نگفتی تو کجایی؟

+غواص بودم، کربلای چهار، خط شکن، گلوله اول رو حس کردم، خورد به کتفم، تو سرمای آب یکم شل شدم،ولی هنوز خودمو نگه داشته بودم، گلوله بعدی هم یادمه خورد تو سرم، بعد شل شدم، آب منو با خودش برد

_کجا؟

+توی اروند، معلوم نمیکنه کجا، شاید الان تو خلیج فارس باشم شاید اقیانوس آرام :)

_چقدر راحت دربارش صحبت میکنی!

+صد سال اولش سخته، ضمن اینکه برای خدا بوده، معلومه راحتم

_ولی مادرت!

+خودت گفتی، اون عاشقه، سی ساله داره عشق بازی میکنه، در خونه رو‌ نیمه باز گذاشته، هرسال میره اروند گل میندازه تو آب، اتاقمو برام نگه داشته، هر سری شهید میارن دنبالم میگرده..

_تا حالا به خوابش رفتی؟

+اره هربار میگه: مادر هنوز راه خونه رو پیدا نکردی!؟

_جیگرم کباب شد

+تو که کلا کباب شدی! :))

_آره :))..چقدر سبک شدم، ممنون.. راستی اسمت؟

+رضا

_ممنون رضا! منم رسولم

(بیااااااید، بیاااااید، اینجااااس، بیاااید رسول اینجاست، بچه ها بیااااید)

_عه..عه..اون منم!! اون منم

+بیا گفتم که تو به وجب زمین مگه میشه پیدا نشی، مبارکت باشه، خدا به خانوادت صبر بده، شهید رسول! :))

_ان شا الله قسمت تو هم باشه

+ان شا الله





پ ن:

نمی خواستم فعلا بذارم، ولی نوش روح آتش نشانای شهید باشه

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۹
مسیح

امیدوارم جماعت مذهبی و دوست دار نظام و حزب اللهی، از تشییع مرحوم هاشمی تذکر گرفته باشند و اینبار هر چه بیشتر و پر شور تر در تشییع شهدای آتش نشان شرکت کنند. حضورشون و وجودشون سبب اداره جمع و جلوگیری از هر اقدام خارج از احترام مراسم خواهد شد. مخصوصا با این موج مقصر یابی ها که پشتش به جریانات و اردوکشی های سیاسی وصله ممکنه خدایی نکرده مراسم رو تحت تاثیر خودش قرار بده.
امیدوارم این تشییع هم برگ زرین دیگه ای بشه تو دفتر افتخارات انقلاب و مردم خوبش.






#خدا_شهدای_آتشنشان_رو_بر_درجاتشون_بیافزاید
#پلاسکو
#اگر_شور_غواص_ها_را_ندیدید_شهیدان_آتشنشان_را_ببینید

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۸
مسیح

بهش گفت: وقت میخوام...بتونم خودمو جمع و جور کنم..من هنوز آماده نیستم

اون گفت: تا کی؟ هیچ وقت هیچ چیز صد در صد نمیشه! بذار با هم همه چیز رو جمع و جور کنیم!

بهش گفت: نه نمیخوام تو وارد این ماجرا بشی، این مشکل منه! ولی با این وصع خراب زمان میبره

اون گفت: یعنی چی مشکله توعه! یعنی من کشکم؟ قراره عروسک ببری خونت؟

بهش گفت: نه نه! نه به خدا! منظورم این نبود! منظورم این بود که این کار به دوش منه، اگه همینم نتونم انجامش بدم مرد نیستم

اون گفت: کی گفته همش با توعه! با منم هست، ما که از صفر شروع نمی کنیم! یه چیزایی برای شروع کردن هست..بقیشم بزار باهم به دست بیاریم!

بهش گفت: نه اینطوری نمیخوام، تو رو از خونه بابات از ناز و نعمت نمیارم تو این جهنمی که توش فقط با هم باشیم، این انصاف نیست

اون گفت: چی داری میگی؟؟ مگه زورم کردی! خودم راضیم دارم میگم عیبی نداره اون قدری که باید نداری، میگم بزار سختیش رو باهم ببریم جلو

بهش گفت: نه اینطوری نمیتونم...باید صبر کنیم..دوست ندارم فردا تو زندگی شرمنده درخواستت بشم!

اون گفت: یا تو یه ترسویی که میترسی یه زندگی رو شروع کنی! یا نمی شنوی من دارم چی میگم! دارم میگم من به همین چیزی که داری را ضی یم! دیگه هم نمیتونم صبر کنم! یه نگاه به سن و سالمون بکن! پیر نیستیم! ولی دیگه جوون جوون هم نیستیم، من زندگی که توش همه چیز آماده باشه رو دوست ندارم! زندگی که توش همه چیز حاضر و آماده باشه خیلی زود عادی میشه!

بهش گفت: ...

اون گفت: من رک و پوست کنده بهت گفتم همه چیز رو، اگر اینقدر جرات نداری، پس خواهش میکنم زودتر این بازی رو تمومش کن...






پ ن:

دیالوگ های جاری در اطرافم..

پ ن:

واقعا بعضی از ما بی جراتیم

پ ن:

دیالوگ ها مورد برعکس هم دارد

پ ن:

دیالوگ های واقعی نیست ولی حقیقت

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۰۶
مسیح

یه سری درد و دل دارم بابت فاجعه پلاسکو

منتها تا هنوز بدن های مطهر شهدا زیر آواره روم نمیشه بگم..


چشم انتظاری

مثل اون لحظه ای که نفس بالا نمیاد

احساس خفگی داری

اگه بهت بگن مرده یکم آروم میشی

اگه بگن زندست خوشحال میشی

ولی اگه هزاریم از نظر عقلی بگن نمیشه زنده باشه

ولی تو نبینیش و خبر دار نشی

بازم چشم انتظاری


خدا صبر بده بهشون

چشم انتظاری خیلی سخته

سخته ادم نفسش بالا نیاد

سخته بغضی نترکه...





پ ن:
یکی بهتون بگه ساعت دو میام
بعد نیاد
ساعت سه و نیم بیاد
یک و ساعت و نیم براتون مثل 10 ساعت میگذره
حالا اگه بشه سه روز
یه ماه
یه سال
یه عمر...
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۳۵
مسیح


خیلی هامون این روزها نگران حال روز تولید کننده ها و کارگران ساختمان پلاسکو هستیم

که بیکار شدند که اوضاعشون ریخت بهم..

ولی یادمون نره

عامل بیکاری یه عده ی زیادی از کارگرا و تولید کننده ها

آتش سوزی مغازه ها و کارخانه ها و تولیدی هاشون نبود

عدم حمایت از تولید ملی بود

به نظرتون

فاجعه پلاسکو و تاثیری که رو ما گذاشت

میتونه کاری کنه تا ما بیشتر از تولید داخل حمایت کنیم؟

مثلا امسال عید درصد بالایی جنس ایرانی بخریم

و جنس ایرانی مطالبه کنیم

البته اگر واقعا نگران حال و روز کارگرا و تولید کننده ها هستیم

 

 

 

 

پ ن:

هنوزم شهیدا رو میارن...

پ ن:

#پلاسکو

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۱۷
مسیح
میگویند وقتی فردی در حال خلق اثری هنریست گاهی باید خود را از اثر جدا کند و از بیرون به آن نگاه کند تا بتواند همه چیز را کامل کرده و اجزا را وارسی کند.
اما در این بین بیماریی وجود دارد که فرد انقدر خودش را نزدیک به اثر میبیند که دیگر نمیتواند خودش را از آن جدا کند
با لحظه به لحظه پیش میرود و در هر اثر گویی تکه ای از او جا می ماند.
این واقعا یک بیماری جان کاه است و از حرفه ای گری هم به دور است.









پ ن:
میگفت:
هرچی دست تکون دادم و صدا کردم متوجه نشدی!
گفتم:
تو چه حالتی بودم؟
گفت:
خیره شده بودی، هدفن تو گوشت بود
گفتم:
همین دیگه!
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۱
مسیح