icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

برای خیلی از ما آدم ها اولا که مرگ برای همسایست

دوما که مرگ تا نود و بوقی سالگی ما سر نمی رسه

بعدشم اگر سر برسه اول یه درد شدید تو قفسه سینمون حس میکنیم بعد دستمون رو روی اون نقطه فشار میدیم بعد از روی تخت میفتیم زمین بعد کشون کشون خودمون رو میکشیم دم تلفن و بعد چشم سیاهی میره و میمیریم

البته که تو فرض خیلی هامون تو این مرحله هم مرگ نیست و وقتی بعد اون سیاهی ما چشمامون رو باز میکنیم تو یک محیط سفیدیم که یک پرستار بالا سرمونه

ولی حقیقت اینکه

اینها همش فیلم سینمایی

مرگ به آسونی و ناگهانی این توصیف منه

مثلا

یک روز صبح از تخت خواب بلند میشید ولی جسمتون رو تخت میمونه

تمام!

بدون هیج فرش قرمز و تشریفاتی

و وحشتناک ترین نقطه این فرض اینجاست

بدون حتی یک فرصتی برای گفتن

خدایا توبه


خیلی ساده و ناگهانی

ولی وحشت آور!







پ ن:

به یک ثانیه بعد میشود مطمئن بود؟

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۵
مسیح

گاهی وقت ها شروع میکنم به گشت و گذار توی صفحات وب

خیلی چیزها رو سرچ میکنم

از اسمم

تا بعضی عبارات تا بعضی از اسامی پست هام

بعضی نوشته های اینجا گاهی اینقدر گشته و چرخیده و بازنشر شده

که کله انسان سوت میکشه

آدم یک هو تنش میلرزه

اگر بد نوشته باشم؟

اگر مفهوم بدی رو برسونه؟

اگر تاثیر بدی بزاره؟

اگر..

اگر...





پ ن:

گاهی برای تفریح اسمتون رو سرچ کنید نتایجش جالبه

پ ن:

بعضی آدم ها خیلی خوب، قربانی خیلی بد بودن زمونه میشن و کم کم تبدیل میشن به آدم های عادی

واقعا ناراحت کنندست

پ ن:

یک دوره هایی رو اون مملکت از سر گذرونده، به آدم هایی که تو اون دوره ها تو میدون بودن از زن و مردشون حسودیم میشه

مثل شیر مردها و شیر زن های دانشجویی که تو سال 88 تو میدون بودن

به تک تکشون حسودیم میشه


۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۳
مسیح

گاهی وقت ها زندگی

آدم رو سر دو راهی های وسوسه انگیزی میگذاره

مثلا

دو راهی یک زندگی طبق روال معمول و بی زحمت

یا انتخاب یک جاده سنگلاخی و خاکی اما رضایت از خود





پ ن:

گاهی حس میکنم خدا داره میگه

کی سرش درد میکنه؟

تا من قند تو دلم آب بشه

پ ن:

البته یک سری هاهم موافق این نظرن که سری که درد نمیکنه رو دستمال نمیبندن

پ ن:

بعضی ها با خودشون مثل این کسایی برخورد میکنن که مبل میخرن و بعد ده سال روش روکش میکشن

معلومم نمیشه مبل رو برای کی نگه میدارن

اون بعضی ها هم تا اخر عمر رو خودشون روکش دارن و سعی دارن اکبند بمونن

بابا یکم دل به دریا بزنی بد نیست

برا کی نگهش داشتی؟

پ ن:

چقدر پ ن ...

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۵
مسیح

امشب

میان اخبار بیست و سی

یکدفعه اذان شد

با شنیدن اذان آمدم سر سفره بروم

که صدایی در ذهنم گفت

بنشین

تمام شد

رفت

با تمام روزهای گرم و طولانیش

با شب های گاه و بی گاه حاج منصورش

با روز قدس آتشینش

رفت

کیسه ات را نگاه کن

چقدر برداشته ای؟

تا ماه رمضان بعد

یک سال راه است..

در مسیرش خیلی ها تلف میشوند

خیلی ها در راه مانده میشوند

خیلی ها بر میگردند

دعا کن

اگر سال بعدی بود

به او برسیم




پ ن:

این ماه رمضان هم

فقط نخوردم...

پ ن:

خداقوت به بندگان خدا

پ ن:

حس بد یعنی

خواب بمانی برای نماز...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۰
مسیح

بعد از همکاری چشم گیر مخاطبان گرامی در پست قبل تصمیم گرفتم شفاف سازی کنم

با موضوع اشرافیت

ایده برای فیلم کوتاه بدید

منتها ساختش خیلی پر هزینه نشه


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۱
مسیح

اگر بخواهید برای یک فیلم کوتاه کم امکانات و بدون امکانات یک ایده بدهید، چه ایده ای میدهید؟

موضوع و غیرش با شما

فقط دو فاکتور اولش در نظر باشه







پ ن:

طبیعی و قطعی هست که اگر با ایده شما ساخته بشه نام شما زیبنده تیتراژ کار خواهد شد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۷
مسیح

ماه رمضان از حیث انجام اعمال برایم با باقی ماه ها فرقی داشت؟

نه

فقط تا اذان چیزی از دریچه حلقم پایین ندادم


عیدتان مبارک

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۰
مسیح

یکی از وحشت ناک ترین کابوس های من که هر از چندگاهی سراغم میاد اینکه

دارم میدوم ولی همه چیز کند پیش میره الا زمان

مثل حالت اسلوموشن میدوم، ولی زمان تو حالت عادی پیش میره و همه ازم جلو میزنن یا اون کسی که دنبالمه بهم میرسه

کابوس سختیه

ولی سخت از اون اینکه

این کابوس پاش تا دنیای واقعیم هم باز شده

میدوم

اما صحنه آهسته...






پ ن:

چه چیزی یقه ام را گرفته...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۳
مسیح



در روزگاران نه چندان دور، سه برادر بر روی این کره نه چندان گرد زندگی میکردند.

روزی تصمیم گرفتند از افتخارات جهان همه را از آن خود کنند.

روزهای زیادی در دشت های شهر خورد روی علف ها دراز میکشیدند و تمام افتخارات جهان را برای به دست آوردن لیست میکردند و بین خودشان تقسیم میکردند.

تا اینکه روزی

گردن کشان شهر های دور، به طمع شهر همسایه شان آهنگ جنگ کردند.

برادران که حالا ستون های دود خیمه های دشمن را در دور دست ترین نقاط شهرشان میدیدند بر سر یک دوراهی ماندند

به دست آوردن تمام افتخارات جهان؟

یا کمک به شهر همسایه که روزی بهترین دوستانشان را در آن شهر ملاقات میکردند؟

تصمیم برادران ساده اما قطعی بود

آن ها روی همان علف های سر به سر باد گذاشته و همان دشت آرام که حالا فقط کمی دود دشمن شهر همسایه، آن را سیاه کرده بود باهم صحبت کردند و به این نتیجه رسیدند که اگر کسی در این بلاد هست که به خودش جرات میدهد آزادی همسایه های مارا بگیرد پس حتما روزی این جسارت برای شهر آن ها نیز تکرار خواهد کرد.

تصمیم بر رفتن شد و قرار شد وقتی دفع خطر کردند, برگردند و تمامی افتخارات جهان را از آن خود کنند.

روی مادر را بوسیدند از پدر کسب اجازه کردند کیسه نان و پنیر را از دست خواهر گرفتند و ره سپار شهر همسایه برای نبرد با دشمن شدند.

یک سال بعد

شهر همسایه از خطر هجوم دشمن در امان شد و مردم شهر از تجربیات این جنگ غیر منتظره نظام قویی را در شهر بر قرار کردند.

یکی از برادران با کوهی از افتخارات و تقدیرها ره سپار شهر پدری شد.

وقتی به خانه رسید

علف ها همچنان سبز و رقصان بود, دشت بی انتها و آسمان از همان دود دور کمرنگ سیاه هم پاک شده بود.

او اما تنها برگشته بود

با سه خبر و یک پیکر

برادر اول شهید

برادر دوم مفقود الاثر 

و خودش جانباز

پیکر برادر شهید را در سوگ برادر مفقود جلوی خانه در دل زمین همان علف ها به خاک سپرد و به این فکر کرد که حالا

این سه بردار تمام افتخارات جهان را به دست آورده اند...




مترو ولیعصر

راهپیمایی روز قدس

تیر ماه گرم و سوزان1395






پ ن:

برادران خونی بیایید باهم عهد ببندیم تا روزی که اخرین نفر زیر بار ستم ظالمان است دست از مبارزه برنداریم.

پ ن:

خداقوت بده به هممون که این جهنم سوزان تهران رو تبدیل به گلستان کردیم

خداقوت مردم خوب ایران

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۶
مسیح

(داخل یکی از تونل های حفر شده زیر اسراییل,شهر مرزی در نزدیکی مرز فلسطین، کماندو ها در دو صف داخل فضای تنگ تونل کنار هم صف کشیده اند و فضا با نور چراغ قوه دو سه نفر کمی روشن است, #عزالدین دو سه ردیف تا درب مخفی تونل ایستاده, نور چراغ قوه مدادی در دستش را روی یک عکس انداخته و نگاه میکند)

_عکس کیه؟

+بدون اجازه وارد خلوت دیگران نشو

_تو یه تونل یک متری تنه به تنه هم وایسادیم, حریم خصوصی چیه

(هیسسس ساکت ساکت)

_حالا عکس کیه؟

+عزالدین

_پس عکس بچگیاته

+نه عکس داداشمه

_جالبه اسم داداشتم عزالدینه

+قبل داداشم اسم عمو هم عزالدین بود

(ساااکت...تا تونل رو لو ندادید ساکت..)

_دم اخری یاد خاطراتش افتادی؟

+هیچ خاطره ای ازش ندارم..قبل به دنیا اومدنم با موشک این حرومیا شهید شد..

_ببخشید..

+مادرم میگفت خیلی چشم انتظار من موند تا باهم بازی کنیم و بهم سنگ پرت کردن با تیر کمون رو یاد بده..

_خدا برادرت رو رحمت کنه...

(دو دست از پشت روی شانه ی عزالدین مینشیند و آرام میگویند: خدا رحمتش کنه)

+ممنونم

(برای خروج و پناه گیری آماده بشید, گروه تخریب و انفجار فقط دو دقیقه وقت داره, گروه عزالدینم برای گرفتن ساختمون بی و استقرار توش پنج دقیقه وقت داره, پشتیبانی توپخانه از یک دقیقه دیگه شروع میشه به نفعتون سریع به نقاط معین برسید)

_مم..ببخشید بابت جسارتم

+این حرف رو نزن برادر..به جاش اسلحت رو چک کن

_فقط یه سوال دیگه..چرا اسم تو و برادرت رو چیز دیگه ای نذاشتن

+عزالدین یه آرمانه برادر، اسم نیست..از نسلی به نسل دیگه از تنی به تن دیگه امیدوارم امروز به دست من محقق بشه و الا موکول میشه به یه تن دیگه

(برای خروج اماده بشید, پنج...چهار..سه...دو...یک..)

نور شدیدی به یک باره وارد تونل میشود و کمی چشم ها را میزند, فضای بیرون مملو از صدای گلوله و انفجار است, عزالدین به همراه گروهش به سمت نقطه معین حرکت میکنند...




روزی که خواهد آمد

تاریخ: به همین زودی ها





پ ن:

برای ساختن عزالدین دو دیگه بودجه امکانات نداشتیم..برای همین متنش رو تقدیم میکنم :)

پ ن:

این نوشته در ادامه ی فیلم کوتاه عزالدین اگر مشاهده نکردید در وبلاگ هست, اگر هم حوصله گشتن ندارید فردا در کانال دیالوگ بارگزاریش میکنیم

پ ن:

قدس آزاد میشود ما به فکر مردم ستم دیده ی دیگر هستیم..

پ ن:

جمعه می آییم, می آیید, می آیند

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۰
مسیح