icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است

از خانه بیرون زدم 

همان یک شبی هم که روضه و مجلس حاجی از دستمان رفت، از کفمان رفت!

رسیدیم جایی بیرون پیدا کردیم و نشستیم، نا خدا آگاه روضه روضه مادر شد.روضه سنگین بود.مستمع بی تابی کرد، مداح ادامه نداد.

آنطور که از عوالم مجلس بر می آمد قریب به اتفاق مجلس مادری بودند، همه بی تاب شدند.

امشب سالگرد اسمی شهدای مسجد ارک هم بود نه سال پیش چنین روزهایی، یک دو رفیق داشتم در جمع شهدای مسجد ارک، این خودش برایم افتخاری بود.

یک شهید مدافع حرم راهم آورده بودند تا بعد از مراسم تشیع کنیم.

از آن قامت رعنای شهید تنها یک سر و یک دست بر گشته بود.

یک دختر سه ساله داشت و دخترش بی تاب بود، یا رقیه...

پدرش مثل کوه ایستاده بود

شهید را تشییع کردیم و راه افتادیم سمت حسینه عشاق

دم درب حسینیه دیدم چشمی دنبالم میکرد خوب دقت کردم دیدم معلم پرورشی زمان دبستان است

کسی که اگر نبود شاید امروز من جای دیگری بودم

نشستیم و به قول باکلاسها کلی باهم خاطره بازی کردیم

از میز چایی دو تکه نان بربری برداشتم و مسیر را به سمت خانه طی کردم

در راه دو شبی میشود که کسی با لباس ورزشی مسیر شهدا تا امام حسین را میدود، نمی دانم چه ربطی به گزارش داشت اما نکته ای بود که برایم جالب بود

در راهم یک تکه نان بربریم را به کسی تعارف زدم قبول نکرد

آن راهم خودم خوردم

#شب_پنجم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۴
مسیح

امروز را خانه نشین بودم تا حدودی

اصلا حال رفتن به هیات اول نبود متاسفانه، قطعا گیر و گوری در قصد و نیت بوده که اینگونه شده.

تا نزدیکای نه و ده شب در خانه برخی امور را دنبال میکردم

کمی به تماشای تلوزیون این روزها که انگار نه انگار محرم است نشسته بودم

نزدیک های ساعت ده شال و کلاه کردم و از خانه به سمت میدان امام حسین و حسینیه عشاق بیرون زدم

هوا نسبت به روزهای قبل سرمای محسوسی داشت

تو نرفتم بیرون روی نرده های روبرو حسینیه نشستم و شروع کردم پشت به پشت چایی خوردن.

حالا بعد از سفر پارسال اربعین کربلا همه چایی ها را به نیت و یاد چای عراقی ها میخورم

نمیدانم استکان پنجم بود یا چهارم که کنارم دو مرد ایستادن و مرد اول با شمایل ویژه اش داشت گلایه میکرد که به من گفته اند اینجا سیگار نکش بویش میرود تو مرتیکه ....

پیش خودم چند حرف نامربوط سوارش کردم و یک پوزخند زدم، مداح داشت روضه میخواند و صدا بیرون می آمد، یکدفعه صدای همان مرد درآمد، اول فکرکردم میخندد، ولی وقتی برگشت دیدن مثل مادر مرده ها گریه میکند، شرمنده شدم

استکان بعدی را که خوردم رفیقمان رسید که برویم تو، گفتم کجا بودی ‌و او ماجرایش را تعریف کرد

بازهم شرمنده شدم

رفتیم تو

بعد از مجلس آنها رفتند سوی دیگر هیات و من آرام به طرف خانه حرکت کردم

به نظر میرسید امشب را خراب کردم

#شب_چهارم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۷
مسیح

از راه رسیدم خسته ام، اما قصد کردم هرچند گذرا گزارش بنویسم و مینویسم

صبح هر جور شده نماز صبح را سر وقت خواندم و این یعنی هیات دیشب همجوره و به جا نشسته

صبح کلاس های سنگینی داشتم، سه کلاس سه واحدی پشت هم و تصور کنید که نزدیک های ساعت شیش دیگر توانی برای آدم نمی گذارد اما محرم است و داستان با همه اوقات سال فرق میکند.

امروز خیلی دست دست کردیم و وقتی به هیات رسیدیم که تو پر شده بود و جای نشستن بیرون هم به سختی گیر می آمد، هر جور شده یک‌گوشه ای نشستیم، یعنی باید مینشستیم، شب سوم بود.

بابا نیستم متاسفانه اما اولین خواهر زاده ام وقتی به دنیا آمد و اولین محرمم را با او تجربه میکردم تازه کمی روضه علی اصغر را مزه مزه کردم تنها کمی! حالا همان خواهر زاده سه سالش شده بود

فضای روضه ناز دانه پدر در حالت عادی هم سنگین است.

مستمعین چه بیرون و چه داخل حال بدی داشتند، مداح و سخنران در خواندن روضه مراعات کردند.

هیات تمام شد.

آرام راه افتادیم سمت شهدا تا به سینه زنی هیات دوم یرسیم، چند دقیقه بعد شهدا بودیم.

الحق نفس برخی مادحین حق است و مستمع را زیر و رو میکند.

حاج قربان هم یکی از همان هاست، ساکن هیات عشاق

سینه زنی حقی بود

بیرون هیات در هوای خنک میدان امام حسین چای خیلی میچسبید

چای را خوردم و آرام قدم زنان به سمت خانه راه افتادم

فردا نماز صبح سنگ محک خوبی است برای امشب

#شب_سوم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۹
مسیح

هیات و روضه شب اول برای شروع خیلی خوب بود و الحق که فیض زیادی بردیم

شب به خانه آمدیم و خوابیدیم

اما صبح داستان کمی به هم پیچید، نماز صبح قضا شد، این یعنی چیزی در شب اول هیات میلنگید

هنوز تک زبانم از چای لبسوز دیشب هیات بی حس است، این قضیه با اینکه به ظاهر نمی توانست خوب باشد اما یادآور دیشب هیات بود

امشب از آخرین کلاس نیم ساعت زودتر بیرون زدیم تا از کل مجلس فیض ببریم با اینکه باز شلوغ بود و کمی دیر رسیدیم اما اینبار تو رفتیم کمی سرپا ایستادیم اما بلاخره خودمان را جایی همان گوشه ها جا دادیم

روضه روضه حضرت زینب بود و ورود به کربلا، لحظات ناب خواهر و برادری

از روضه چیزی نمی گویم

حاجی امشب چند گوشه روز عاشورا را خواند جماعت تاب نیاوردند

به هیات دوم نرسیدم، حالم کمی مساعد نبود

صبح فردا معلوم میشود هیات امشب کار درست بوده از جنبه مستمع یا خیر

#شب_دوم

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۲۲:۵۹
مسیح

خیابان های منتهی به هیات معروف شلوغ است در حد راه بندان

مثلا اگر در روز عادی مسیر پیاده روی تا حاج منصور را در پنح دقیقه میروید حالا چندین دقیقه باید بگذارید رویش و اگر قصد حاج منصور رفتن دارید زودتر راه بیفتید و قید ماشین را بزنید 

روبرو ی هیات پر است از موتور، موتورهایی که قطاری کنار هم ردیف شده اند

هیاتی ها میدانند موتور در ایام محرم برای عزادار چه حکمی دارد

با تفاسیری که گفتم اواخر مجلس به حاجی رسیدیم، کمی نشستیم روضه گوش کردیم، دمی سینه زدیم و سریع راه افتادیم تا حداقل مجلس حاج آقا جاودان را در حسینیه حق شناس از دست ندهیم

سوار ماشین شدیم و تا شهدا خود را رساندیم

داخل مجلس درست مقابل در در انتهای حسینیه یک عکس بزرگ با کیفیت از ضریح ارباب زده اند

آنقدر با کیفیت که فکر میکنی وارد حرم شدی خدا خیرشان بدهد

چهره مستمعین و عزادارها از شوق گل انداخته، والله که بزرگنمایی نمیکنم، روضه شروع شده و مستمعین دو دسته شدند. یک گروه آن هیاتی های حرفه ای که قبل این مجلس سری به حاج منصور زدند و تنور روضه شان گرم است و حالا آماده ترند یک گروه هم آنهایی که به هر دلیلی به هیات قبل نرسیدند و دارند کم کم گرم میشنود

همه خوشحالند که بلاخره روزی شب اول را گرفتند و حالا در محرمند

#گزارش_رویدادهای_هیات_ما

#شب_اول

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۳ ، ۲۲:۵۲
مسیح

کوبانی آش شلق شوربایی است که انتها ندارد

یعنی شما فرض کن همین که تمام دنیا سرش خبر دار میشود و دوستان نه غزه و نه لبنان حمایتش میکنند و شخصی مثل روزبه بمانی که تا دیروزش برای غزه و فلسطین (حالا اگر نگوییم آمرلی) جیک هم نمیزد حالا ترانه سرای این حماسه میشود ، دیگر داستان چیست.

مجموعه ای از کرد های پ ک ک و مردم کوبانی و آزادی خواه های سوریه و ... که اصلا فرضشان مثل جمع نقیضین است دارند از کوبانی دفاع میکنند

در شرایط محاصره کامل خبرنگاران کشور های مختلف میروند کوبانی و گزارش اختصاصی میگیرند و حماسه سرایی میکنند

بیشتر مردم کوبانی فرار کرده اند

اینهایی هم که ماندند را هم که عرض کردم از چه قراری هستند

ترکیه هم دست روی دست گذاشته برای مثال در جایی که سربازان مرزی و حمایت ترکیه به فاصله برد یک کلت با داعش فاصله دارند ، می ایستند تا احتزاز پرچم داعش به دست یکی از آنها را در مواضع کوبانی تماشا کنند.

نیروهای ائتلاف هم که پرت آباد مغان را هدف قرار میدهند تا هم پیشروی ارتش سوریه را متوقف کنند هم روحیه مردم را تضعیف.

اما در آن سو این بار تمام قدرت رسانه ای غرب پیش آمده تا این واقعه را نشان دهد، همانطور که در بالا هم اشاره کردم

از کمپین های عریض و طویل شبکه های اجتماعی تا زنجیره های انسانی حمایت

حالا

همین پازل را که برایتان توصیف کردم، بگذارید کنار مورد مشابه و به مراتب وخیم تر از کوبانی

یعنی آمرلی

آمرلی مدت های مدید محاصره داعش بود، یعنی چندین ماه تمام هیچ منفذی از زمین برای رساندن یک سوزن هم نبود

ارتش سوریه محمولات را از طریق آسمان آن هم به اندازه های کم و کوچک با ریسک بالا به آمرلی می رساند

چندین گروه نظامی مجهز داعشی نیز مامور فتح شهر شده بودند، شهری به مراتب کوچک تر از کوبانی چه در ابعاد چه در جمعیت

کجای دنیا متوجه این محاصره تمام عیار شد؟


حالا کمی فکر کنید که چرا اینقدر حمایت رسانه ای بر سر داستان کوبانی است؟

چرا این روزها کوبانی را تبدیل کرده اند به یک فیلم سینمایی طولانیه زنده؟

به حجم نیروهای داعش و کمی تعداد مدافعین نگاه کنید، از نظر نظامی کار یک روز است

چرا این یک روز را عملی نمی کنند؟


سه کشور عراق، سوریه و ایران دارای اقوام کرد هستند

سه کشوری که در لیست بلند بالای رویا پردازی ها داعش بالای همه اسم ها خود را نشان می دهند

این روزها از غرب ایران خبر دارید؟

از کرد های ما؟

این روزها از حال و هوای مرزهای مجاور ما با دواعش خبری دارید؟

تحرکات این روزهای مرزی ما و شهادت تعدادی از مرزبان های ما توجه شما را جلب نکرده؟


این روزها از اخبار عراق خبر دارید؟

از بصره؟

از 8 کیلومتری بغداد خبری دارید؟

از نجف؟

از الرمادی؟


این روزها از سوریه خبر دارید؟

از ریف؟

از نبل و الزهرا؟

از لاذقیه؟

از حلب؟

و ...


بله خبر ندارید

قرار هم نیست خبر داشته باشید

چون قرار است این روزها همه ی حواس ها به فیلم سینمایی کوبانی باشد تا حلقه پیشروی ها در جبهه های دیگر کامل شود


آیا شما فکر میکتید که من میخواهم در پایان نوشتار بگویم داستان کوبانی سراسر بازیست؟

خیر

داستان کوبانی واقعیتیست که دستخوش بازی رسانه شده

بازی که چند سر برد است


آیا هنوز دوست دارید هیزم به داستان کوبانی بریزید؟

آیا میدانید که جنگ ایران و عراق از کجا شروع شد؟

آیا میدانید امنیت یعنی چه؟


به نظر شما حالا وقت آن فرا نرسیده که از روی معرفت کمی بدنمان بلرزد؟

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۰۴:۵۷
مسیح

نیامده دلم گرفت





پ ن:

...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۳ ، ۱۸:۴۷
مسیح

صحرای عرفات را دیده ای موسم حج؟

آن قدر شلوغ است که صدا به صدا نمی رسد

حتی پس از گذشت سالیان دراز از پیشرفت تکنولوژی

عموما گم میشوی

برای روز عرفه

کتاب دعایت را دستت بگیر

و عرفه ات را در جایی بگذران

که احتمال گم شدن در آنجا وجود داشته باشد





پ ن:
عرفه اگر گم شدید التماس دعا
پ ن 1:
برای عرفه میروم صحرا، شاید وادی طور، فقط خدا کند چهل روزم نشود چهل و یک روز
پ ن 2:
قبل تر ها یادم هست که میتوانستم شبه داستان بنویسم اما الان نمیشود، الله اعلم

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۳ ، ۰۰:۰۸
مسیح

نوشته بود

اگر طالب شهادت باشی

هر نگاه حرام ممکن است سالها شهادتت را به عقب ببرد

نشستم با خودم حساب و کتاب کردم

اگر بخواهم شهید شوم

باید عمر نوح کنم

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۵۴
مسیح


از اول دبستان تا دبیرستان و گاهی دانشگاه از این دفترا استفاده میکردم

یادم نمیاد برای خرید قبل مهر دفتر خریده باشم

اینم یکی از مزایای داشتن خواهر و برادر زمان جنگه

یادمه یه بار سر کلاسی تو دبیرستان یه زنگ کامل سوژه ی معلم شدم داشت تو کلاس قدم میزد و یه دفعه نگاهش به دفترم افتاد یه دفعه انگار مسخ شد

گفت: امیری تو اینا رو از کجا گیر آوردی؟؟!

کل زنگ رو داشت از این دفترا و خاطراتی که به موزات این دفتر براش مونده بود میگفت.

هنوزهم یه چنتایی ازش دارم

جزو معدود فسیل هایی بودم که تو عصر انفجار اطلاعات مجبور بودم شبش بشینم چند صفحه رو خط کشی کنم با خطکشاش دالبری و مداد قرمز

بوی مهر میاد اما انگار من کور بو شدم!



پ ن:

میگن کر بو ولی من میگم کور بو

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۰
مسیح