icon
سیب زمینی

سیب زمینی

گاهی وقتها سیب زمین هم که باشی باید پخته باشی
سیب زمینی

سیب زمینی که دوست داشت سیب سرخ شود.

ما سینه زدیم
بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم
انها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم!!
از آخر مجلس
شهدا را چیدند...

هرچیزی قدیمیش بهتر است


من این عکس را پیش خودم اینطور تفسیر میکنم

البته که در مثل مناقشه نیست

اما

همه ما جماعت دوست دار ولایت فقیه و حضرت آقا و نظام و انقلاب

در مواجهه با او قطعا دست به سر میبریم

یعنی مهر و محبت و علاقه او را بر دل داریم

مثل شعارهایی که می دهیم

در این شکی نیست

اما این کافی نیست

این نا کافی را باید با چیز دیگری کامل کنیم

عمل!

آن دست روی سینه حاج قاسم

نشان میدهد که او فهمیده

فقط دست بر سر بردن کافی نیست

در محضر #ره_بر

باید چیز اضافه تری از صرف داشتن محبت رو کرد

ما باید برای مواجهه با او 

چیزی در دست داشته باشیم

و الا صرف دیدن روی او

فقط دل ما را آرام میکند

از بار فکر مشغولی های او چیزی کم نمیکند

.

این روا نیست

که او تنها به میدان بزند

و ما فقط محو در تماشا شویم

روا نیست...




پ ن:

روزی جرأت دیدار میکنم

که چیزی در دست داشته باشم...

پ ن:

همه این چیزهایی که گفتم را

تو ضرب کن در بی نهایت

در محضر امام غائب

در محضر مهدی

پ ن:

خدایمان دوباره سنگ و چوب شد

نیامدی...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۲۹
مسیح


خطاب به کسانی که میخواهند با شناخت و آگاهی به آقای روحانی رای بدهند

این صحبت های اخیر ایشان چه در آخرین همایش تبلیغاتی و چه همایش های قبل و اعلام طرفداری هایش و اتفاقات افتاده در میتینگ های سیاسیش

حجت را بر شما تمام کرده

حواستان باشد

آدم ها برای دادن رای دادنشان

باید حجت شرعی داشته باشند 

و روز قیامت و در حساب و کتاب الهی باید بتوانند از آن دفاع کنند.

من به عنوان یک شهروند و ایضا یک برادر دینی

اینجا این پست را می نویسم

که فردا در قبال دوستان و آشنایان و باقی شهروندان

پیش خداوند سر افکنده نباشم.

اگر فکر میکنی 

با توجه به افاضات اخیر حاج حسن آقا

میتوانی از رایی که به او میدهی در محضر عدل الهی دفاع کنی

بسم الله...



پ ن:

روی صحبتم‌ بیشتر با آن عزیزانی است که دوست دار نظام و انقلابند و پیرو ولایت فقیه

از من و شما حساب ها سخت تر و شدید تر کشیده می شود

پ ن:

ای کاش شما دوستان مجازی هم این اتمام حجت را داشته باشید.

#اتمام_حجت

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۲۱
مسیح



+چرا نمیخوابی عزیزم

_نمیتونم مامان...

+چرا قربونت برم؟

_هر وقت سرم رو میذارم زمین، صدای بابا رو میشنوم...




پ ن:

#معدن_گلستان

پ ن:

طرح از

میکائیل براتی

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۶
مسیح

حادثه معدن گلستان اینقدر جانسوز بود و هست، که روم نشد همون روز اول این نکته رو بگم

تا نصفه نوشتم و از چشمای نگران و اشک بار مادران حادثه دیده خجالت کشیدم و پاکش کردم.

ولی میخواستم بگم

تو دوره زمونه ای هستیم که رسانه های کثیف و فضای مجازی

از حادثه ای مثل پلاسکو خط خبریی درست میکنن که توش هر روز شما رو مجبور میکنن تا به یک فرد مشخص فحش بدید و از عملکردش نقد کنید 

براتون هر روز یک دو جین شایعه و داستان و سناریو رو میکنن تا حادثه رو هر چه بیشتر جانسوز تر و جانکاه تر نشون بدن.

بعدش میرن کلی سند و مدرک و مصاحبه جور میکنن و آسمون ریسمون به هم میبافن تا شماره قانع کنن تقصیر ها تنها به گردن یک شخص و یک گروه خاصه!

بعد افراد مورد نظرشون رو یکی یکی وارد ماجرا میکنن و در مقایسه با وضع موجود اون ها رو تبرعه میکنن.

با یک اشاره هزاران هزار توییت و کاریکاتور و طنز آماده میکنن و فضای مجازی رو بمبارون میکنن.

با یک سوت به لشکر سلبرتی و آدم معروف جمع میکنن تا راجع به این موضوع صحبت کنند.


دست آخر مخاطب میمونه و یه فرد و یک گروه، که شقی ترین اشقیای عالمن

و مخاطب دوست داره هرچه زودتر روز مرگ اونها رو ببینه.

همه و همه ی این اقدامات شبانه روزی

فقط برای اینکه اونها از یک شخص یا یک گروه خوششون نمیاد.

اونها نه به دنبال علت یابی داستانن

نه برای آرامش دل بازمانده ها تلاش میکنند و نه برای تنویر افکار عمومی.

اساس کل این عملیات یک چیزه

باند بازی و شامورتی بازی رسانه ای


حالا نگاه کنید

به همون رسانه های منتقد جریان پلاسکو

و عملکردشون رو مقایسه کنید با فاجعه #معدن_گلستان

#کارگران اعتراض کرده به وضعیت معدن

#کارگران محروم ماه ها حقوق نگرفته

#کارگران با پایه حقوق ۷۰۰_۸۰۰ هزار تومن در شرایط سخت

#کارگران بدون بیمه

و ...

حالا همون رسانه ها جوری داستان رو پوش میدن که صرفا حس ناسیونالیستی شمارو نسبت کارگر ایرانی برافروخته کنن و در ادامه ی همون خط خبری جمهوری اسلامی رو بزنن.

انگار نه انگار که این حادثه و این همه بی کفایتی و عدم رسیدگی

مسئولش دولت و وزیر مربوطه ای که، فقط به خاطر هم مرام بودن و هم مسلک بودن با رسانه های مذکور، در حد یک آدم معمولی بی ربط از زیر بار فشار داستان فراری داده میشه.


بعد من و شما

پایه ی استناد و قضاوت هامون در مورد اشخاص و جریان ها، گاهی تا ۹۰٪ بر اساس حرف این رسانه ها میبندیم و استوار میکنیم.

رسانه هایی که در خط خبری شهادت مظلومانه سرباز های مرز بان

عبارت شهدای مدافع وطن رو، رو در روی شهدای مدافع حرم قرار میدن

و اون هارو مدافع وطن و مدافعان حرم رو تلویحا مزدور میخونن


گوش و چشم و افکار و قضاوت هامون رو 

به دست چه کسانی میسپریم؟

کارنامه اعمالمون رو 

با چه چیزی پر میکنیم؟

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۴۶
مسیح


(مهدی و صابر دوان دوان زیر بارش گلوله خود را به کنار خاک ریز میرساند و در میان دود و خاک کنار سجاد خودشان را روی زمین می اندازند در حالی که نفس نفس میزنند)

+حح حح حح

_کپسول اکسیژن بدم؟

+(با دست اشاره میکند که نفس بالا نمی آید)

_بگم بچه ها بالون اکسیژن بیارن؟

+خدا خیرت بده حح حح بگو بیارن

_با نمک! تکشون تا ده دقیقه دیگه میرسه به ما حرف بزن

+حح حح صابر تو بگو من نفسم بالا نمیاد

°حاجی عقب بریم میفتیم تو دشت، جان پناه نداریم، چپمونم هوره راست مون رو که شکر خدا جیش النمیدومم چی چی گرفته

+ولی شکر خدا روبرومون بازه حاجی

_اره بازه فقط یکم اذیت میکنه این گلوله ها والا میزدیم جلو، محموووود محموود چقدر مهمات دیگه داریم؟

(محمود از بین رگبار گلوله ها سه جعبه مهمات را نشان میدهد)

_صابر برو یه جعبشو بکش بیار اینور

°چشم حاجی

+سجاد جان بیسیم بزن بگو پوشش بدن، راستمون رو باز کنن

_خوشگل پسر، دکل مخابرات منطقه رو دو روز پیش آوردن پایین

+پس چیکار کنیم؟

_کاغذ قلم داری؟ اگه داری بنویس

+نوشتم که اومدم اینجا حاجی جان، خداروشکر بلاخره به یه آرزوم تو زندگی میرسیم

(سجاد دست به پیراهنش میبرد و آرام آرام دکمه ها را باز میکند)

+گرمت شده حاجی؟

_اره (خنده)

+چرا پیرهن رو در میاری

_بیل داری؟

+آره دارم

_برو پشت خاکریز دومی یه چاله خوب بکن

+میگی حاجی جان چی شده؟

_شما برو بکن، خودتم پیرهن رو در بیار به صابر و محمودم بگو در بیارن

+چ..ی بگم والا..

(فلاش بک)

(سجاد کنار سردار متولایی نشسته و عکس میبیند)

_سردار اینجا کجاس؟

+اینجااا ده کیلومتری خرمشهره

_لباس نرسیده بود اونجا؟

+لباسارو خاک کردیم جوون (خنده)

_خااک؟؟

+سجاد، این لباسی که تنته گاهی ارزشش از یه لشکر بیشتره، همه بچه ها یه اندازه میجنگیدن و جون میذاشتن ولی عراقیا اگه یکی رو با لباس پاسدار میگرفتن، کل خط عروسی بود، اینجا تو محاصره بودیم، لباسا رو خاک کردیم که اگر اسیر یا شهید شدیم برا عراقی ها عروسی نشه

(با صدای مهدی از فکر در می آید)

+کندم حاجی، اینم لباسا چیکار کنم؟

_این رو هم بگیر ببر چال کن، فقط تا کرده و تمیزا

+نمیفهم حاجی معنی این کاراتو..

_کلاسای سردار متولایی رو یادته؟

+آره

_پلن بی رو یادته؟ (خنده)

+(خنده) همیشه از مبحث رد میشدم، فکر میکردم هیچ وقت نیاز نمیشه

بی خود نبود تو‌ شدی شاگرد زرنگ ما شدیم نیروی تو، شیر مادرت حلالت، بده من لباستو

_لباسا رو چال کردی به بچه ها ارایش بده، تکشون تا دو دقیقه دیگه میرسه

+چشم سردار سرهنگ ناکام (خنده)

_برو خدا شفات بده







پ ن:

دم همه ی پاسدارهای ارزش های انقلاب اسلامی گرم

پ ن:

همیشه عاشق این بودم که پاسدار باشم، و حسرت نپوشیدن لباسش هم به دلم میمونه

ولی باز خدا رو شاکرم که سعیم رو میکنم پاسدار ارزش های انقلاب باشم، شاید این طوری پاسدار باشم

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۶
مسیح

توی ایستگاه نشسته بودم، منتظر اتوبوس

وقتی که رسید رفتم روبروی درب اول اوتوبوس ایستادم. راننده درب عقب را باز نمیکرد که مبادا کسی کارت نزده و کرایه نداده برود. می شود گفت که حق هم داشت، البته نه همه حق را

هر نفر که به راننده نزدیک میشد یا کارت میزد و صدای تک بوق دستگاه بلند میشد، یا کارت شارژ نداشت و دستگاه دو بوق پشت سر هم میزد و بعد آن فرد نقدی حساب میکرد و یا کلا فرد از ابتدا پول نقد میداد

او

اما با نگاه های نگران و پر اضطرابش به کم شدن آدم های پیش رویش در صف طویل داخل اتوبوس و نزدیک شدنش به محل نشستن راننده فکر میکرد

نفر رو بروی او هم رفت

حالا نوبت به خودش رسید، کارتش را از جیب در آورد

چند سناریو را در ذهنش مرور کرد:

اولی اینکه کارت را سریع بزند و پایین برود و از صحنه دور شود

دومی اینکه تقصیر را گردن راننده بیاندازد و دستگاه را خراب جلوه دهد

سومی....

بوق بوق

این صدا سناریو سوم را که در ذهنش مرور میکرد بهم ریخت

راننده سریع گفت:

نزد آقا

او دوباره کارت را روی دستگاه گذاشت

بوق بوق

راننده:

شارژ نداره

وقت اجرای سناریو دوم رسیده بود و یک دفعه با صدای بلند شروع کرد:

یعنی چی؟؟؟ من همین صبح خریدمش!!

راننده:

من چیکار کنم؟ شارژ نداره

او:

یعنی چی آخه؟ میگم من همین امروووزز خریدمش!!! نو نوعه!

راننده:

به من چه! میگم شارژ نداره!

او:

مگه میشه، همین امروز صبح خریدم

رنگ قرمز شده بود، این جمله را هی تکرار میکرد و وقتی دید راهی نیست از داخل جیبش، آن سناریوی مبادا را خارج کرد، یک عدد دو تومنی

که به نظرم نه تنها آخرین دو تومنی جیبش بود

بلکه آخرین اسکانس جیب او هم بود

کیف کارت هایم را که در دستم آماده نگه داشته بودم، بلند کردم و روی دستگاه گذاشتم

بوق

دو تومنی را که تا آستانه خروج از جیبش آورده بود، دوباره خیلی نرم در جیبش فرو برد

: آقا میدادما!

: نه مهمون من باش

: زحمت شدا!

: نه چه زحمتی

همینطور که جملات را میگفت سریع دور میشد

راننده گفت:

منم بهش میگم نمیخواد بدی

من در دلم گفتم:

نگفتی که، داشت سکته میزد..


یاد دوارن مدرسه خودم افتادم..

آن موقع هایی که اتوبوس هنوز بلیطی بود. ما هم عادت به پول تو جیبی گرفتن نداشتیم. پول تو جیبیمان گرفتن سه عدد بلیط بود یا یک نوار کامل آن که برای اتوبوس بدهیم

چندباری که نزدیک رسیدن به مقصد دست در جیبم کردم و بلیط نبود، از ترس و شرمندگی سکته میکردم و خداروشکر که آن موقع ها در عقب را باز میکردند و من از در عقب سریع فرار میکردم و فردا صبح به جای یک بلیط، دو بلیط به راننده می دادم

اما شرمندگی یک مرد کجا و یک پسر بچه کجا


کاش میشد هرکجا کسی در حال شرمندگی بود، کمک او میکردیم

مثلا ان زمان هایی که زن یا مردی به خاطر نداشتن هزار تومن بیشتر، مجبور میشود کیسه میوه اش را دوباره سر جایش خالی کند..

شرمندگی و خجالت این موقعیت ها خیلی سخت است

حالا اگر ضرب در موقعیت های بزرگ تر شود، جانکاه هم می شود

مثلا شرمنده شدن پدر و مادری برابر فرزند

مردی در برابر همسر





پ ن:

چقدر پست های این سری تلخ شد :)


۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۳۹
مسیح
شب از جلسه تحریریه برمیگشتم با موضوع نوجوان، از مترو که بیرون آمدم همان کوچه همیشگی را گرفتم تا به خیابان برسم، سر کوچه چند نوجوان سیگار به دست در حال صحبت درباره شکست های عشقی بودند
در راه رفتن به جلسه هم اول در قطار، یک دختر دهه هشتادی دیدم که با دوست پسرش در یکی از کنج های مترو با هم گپ میزدند، دهه هشتادی بودنش را میتوانستی از زیر حجم انبوه آرایش و آن لباس های تنگ و ترش بفهمی، و مخصوصا برخورد هایش، آن همه هیجان زدگی و آن ناز هایی که بویی از زنانگی نمی داد بیشتر به شیطنت های دختر دبیرستانی شبیه بود
بعد از آن هم وقتی از داشتم وارد زیر گذر مترو ولیعصر میشدم، زنی که گوشی به دست در حال اشک ریختن به پهنای صورت بود و ارایشی که مثل بستنی وا رفته در تابستان فرو میریخت
چند روز قبل از آن هم در مترو خیره شده بودم به صفحه مکالمه پسر جوانی با دوست دخترش که نوشته بود: الان مامانم اومد یه فس کتک بهم زد، احمق تو نمیدونی اگر بفهمه شلاق میخوریم اگر سنگ سار نشیم
و پسر میگفت وقتش شده از خانه بیرون بیایی
قبل ترش هم آن پیرزن لواشک فروش مترو
آن گیتار به دست خوش صدا با آنکه ترانه های غیر مجازی میخواند
آن زنی که بیرون مغازه زیر نور آفتاب و با حجم بالای آرایش درخواستی، مردم را به تست کردن فرا میخواند
آن پیرمرد هفتاد ساله پشت فرمان اژانس
و تمام روزهایی که از برهنگی آشکار آدم ها در خیابان هر لحظه در حال سقوطم







داشتن اعصاب راحت و نفس کشیدن هم گاهی در این شهر سخت می شود






پ ن:
مجبورم در راه رفتنم، هدفون به گوش بگذارم و صدایش را تا انتها زیاد کنم، تا بلکن حواسم به اطراف نرود و درگیر داستانهایشان نشوم
به خاطر همین است که سه چهارم خیابان های شهرم را نمی شناسم
از بس که فقط برای رد شدن، از آن ها استفاده کردم :)
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۵۰
مسیح



همیشه هم عجول بودن بد نیست...

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۳
مسیح

(در حال رانندگی آرام کنار خیابان برای مسافر زدن)

_چهار راه...

+نچ

_سر چهار راه؟

+نه

_اقا پارک وی؟

+بیا بالا

(درب را باز میکند سوار ماشین می شود و به آن سمت صندلی خودش را میکشد و کوله را روی پایش میگذارد، گوشی در دست و در حال کار با آن است)

(صدای رادیو در حال خواندن گزارشی از اتفاقات سوریه و محور جبهه مقاومت است:

در پی پاتک های سنگین جبهه نصره در شرق محدوده ...)

*مستقیم؟؟

+(سرش را بالا می اندازد)

*زیر پل؟؟

+نه

(حرکتش را تند تر میکند)

+خط خالی شده از مسافر، صرف نداره دیگه

_با این تپسی و اینا دیگه کسی زحمت نمیده به خودش تو راهی سوار شه

+(از آینه جلو نگاهی به جوان می اندازد)

(پیکر مطهر شهید غلامرضا جوادی از شهدای مدافع حرم صبح امروز در میان ...)

_هع.. مدافعان حرم!، مدافعان بشار...

(راننده با شنیدن این جمله نیش ترمز ریزی میزند و جوان تکان محکمی میخورد و خودش را جمع و جور میکند)

_طرف سر قدرت داره لجاجت میکنه هم خودش رو اسیر کرده هم مارو، یه عده هم رفتن اونجا به خاطر اون کفتار جونشونو میدن...

(صدای رادیو، واکنش ها به موشک باران قسمت هایی از سوریه توسط ارتش آمریکا همچنان ادامه دارد..)

_طرف اینقدر شرف نداشت به مردم خودش رحم کنه! شیمیایی زد! بعد اون وقت یه عده احمق...

(با شنیدن واژه آخر جوان، راننده دنده را عوض میکند و با سرعت تمام از ماشین ها مدام سبقت میگیرد و مدام با فرمان های یک دفعه ای، ماشین را تکان می دهد)

_آقاااا آقااا داری چیکار میکنی؟؟!

(دستش را به دستگیره بالای در گیر داده و رنگ‌از صورتش پریده, ماشین همچنان با سرعت لایی میکشد و به طرز وحشتناکی رانندگی میکند و راننده بدون توجه به فریاد های جوان به کار خود ادامه میدهد، صدای بوق ماشین ها به استرس محیط اضافه کرده)

_اقاااا مواظب بااااش، مردک چیکار میکنی!! مگه دیوانه شدی بزن کنااارر، بزن کنار والا خودمو پرت میکنم پاییین!!!

(صدای قفل شدن درها در می آید و راننده باز از آینه جلو به جوان نگاه میکنید، جوان به شیشه میکوبد)

_کمککککک این دیونسسس، مرتیکه نگه دار ماشینو

(راننده به رانندگی ادامه میدهد و این بار با صدای بلند شروع به فریاد زدن میکند)

+الله اکبببررررر الله اکبررررررر

(جوان با شنیدن أین صدا از شدت وحشت جیغ میکشد و خودش را به در میکوبد)

_غللللط کردم تو رو خداااا نگه دااار، کمکککک

(راننده چند الله اکبر دیگر میگوید و بعد با شدت دستی را میکشد و کنار خیابان ایست ناگهانی میکند، کمربند را باز میکند و بر میگردد به سمت صندلی پسر و چشم در چشم چشمان وحشت زده جوان می شود, پسر جوان کپ کرده و حرف نمی زد)

+فرض کن الان یه دکمه تو دستم فشار میدادم و پودر میشدی میرفتی رو هوا، یا از تو داشبورد چاقومو در می آوردم سرت رو میذاشتم رو سینت، چه غلطی میکردی؟

(پسر که از شدت وحشت خشکش زده و به صندلی چسبیده لام تا کام حرف نمی زند)

+تو که با تصور و فیلم بازی کردن من ...ی به خودت، دیگه غلط اضافی نخور که درباره اون مردایی که جونشون رو اونور مرز گذاشتن تا فیلمی که من بازی کردم واقعی نشه، هر چی دلت خواست بگی

(پسر همچنان خشکش زده)

+پاشو برو از ماشین من بیرون تا نجس نکردی صندلی رو

کرایه هم مهمون من

(پسر کشان کشان درحالی که از مرد چشم بر نمی دارد از ماشین پیاده میشود)





پ ن:

تو اینستا بحث شده بود که راننده تاکسی جواب جوان رو نداد، یعنی بشینه باهاش بحث کنه، خب اون هم موقعیت خوبی میتونن باشه ولی من خواستم با چاشنی کمی طنز و غافل گیری مخاطب و کمی شبیه سازی جواب رو عملی کنم.

پ ن:

راننده تاکسی نام فیلمی از مارتین اسکورسیزی سیزی است که رابرت دنیرو در آن بازی کرده

فیلم خوبی است

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۰
مسیح


از ۹۲ و بدو بدو های دانشجویی

تا چهره همیشه خندونت که تو اوج خستگی هم بد اخلاق نبود 

۹۲ ای که حاضر نبودی ذره ای بی اخلاقی و به قول امروزیا فنون تبلیغات رو قبول کنی، حاضر نبودی تخریب کنی و تو هیاهو برای خودت رای جمع کنی که همون موقع خیلی از خودیا میگفتن جلیلی زبون نداره

۹۲ ای که تو مناظرات یه تنه جور خیلیا رو کشیدی و پای مباحث حیاتی انقلاب اسلامی رو به اون محیط باز کردی و بعضی جاها تو بودی چند نفر رو بروت 

۹۲ ای که خیلی ها بنای پیروزیشون رو تو تخریب تو میدین و خیلی از اینور ها هم برای زدنت، مباحث اونوری ها تو دهنشون میچرخید

۹۲ ای که بعد رای نیاوردنت به رقیبت تبریک گفتی

۹۲ ای که تازه شروع تخریب های تو بود

تا ایام امضای برجام که باز زدی به موضوع و نترسیدی از اینکه بگن رای نیاورده و حالا داره سیاه نمایی میکنه و رفتی تو دل مجلس و گفتی هر اون چیزی رو که سال بعدش رخ داد

تا همین چهار سال بعد دولت روحانی که اروم بی سر و صدا کل ایران رو با تیمی که جمع کرده بودی سر زدی و دنبال دست یابی به برنامه ای بودی که انقلاب رو تو مسیر های جدیدش کمک کنه

که نامرئی بودی و اصلا به چشم نمیومدی

تو هنوز همون دکتر جلیلی بودی که بار اول وقتی دیدمت داشتی از خستگی از حال میرفتی ولی بازم لبخند میزدی

همون جلیلی که هم از اینور خورد و هم از اونور ولی همیشه تو مسیر خدمت بود..

تو خیلی آقایی


مرد نامرئی انقلاب...

میدونم هر جا که باشی

به دور از سر و صدا کار انقلاب رو پیش میبری

#دکتر_سعید_جلیلی





پ ن:

ویدیویی از دکتر دیدم که میگفت، اگر بتونیم به همین دولت کمک کنیم و نکنیم به دلیل اینکه هم طیف با ما نیست، خائنیم

پ ن:

انقلاب مرد های نامرئی میخواهد

هستند ولی نه با تعریف تبلیغات

پ ن:

به امید شکستن مجسمه اشرافی گری دولتی

پ ن:

میخواستم داستان بذارم

ولی خب دکتر مهم تره

پ ن:

بیانیه دکتر جلیلی رو حتما بخونید. 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۵۱
مسیح